انگلیسی به فارسی

<hr> دهدهی کردن، اعشاری کردن، به صورت کسر اعشاری نوشتن، به اعشاردراوردن، تبدیل به اعشارکردن

دهدهی کردن، اعشاری کردن، به صورت کسر اعشاری نوشتن، به اعشاردراوردن، تبدیل به اعشارکردن

decimalize

decimalizes

decimalizing

<hr> دهدهی، به طور دهدهی، به طور اعشاری، بشکل اعشار

دهدهی، به طور دهدهی، به طور اعشاری، بشکل اعشار

decimally

decimals

<hr> معنی : تلفات زیاد وارد کردن، از هرده نفر یکی را کشتن <hr> معانی دیگر : لت و پار کردن، کشت و کشتار کردن، تلفات سنگین وارد کردن، (در اصل) طبق قرعه از هر ده نفر یکی را کشتن، یکدهی کشتن، (مهجور) یک دهم چیزی را برداشتن، عشر کردن، یکدهی کردن

معنی : تلفات زیاد وارد کردن، از هرده نفر یکی را کشتن معانی دیگر : لت و پار کردن، کشت و کشتار کردن، تلفات سنگین وارد کردن، (در اصل) طبق قرعه از هر ده نفر یکی را کشتن، یکدهی کشتن، (مهجور) یک دهم چیزی را برداشتن، عشر کردن، یکدهی کردن

decimate

decimated

decimates

decimating

decimation

decimator

decime

decimestrial

<hr> معنی : دسیمتر <hr> معانی دیگر : دسی متر (یک دهم متر) (در انگلیس: decimetre)

معنی : دسیمتر معانی دیگر : دسی متر (یک دهم متر) (در انگلیس: decimetre)

decimeter

decimeters

<hr> معنی : دسیمتر <hr> معانی دیگر : دسیمطر، یک دهم متر

معنی : دسیمتر معانی دیگر : دسیمطر، یک دهم متر

decimetre

decimetres

decimilli-

decimolar

decimole

decimosexto

decimus

decinormal

<hr> معنی : کشف کردن، کشف رمز نمودن، گشودن سر، فاش کردن سر <hr> معانی دیگر : رمز گشایی کردن، کشف رمز کردن، (خط ناخوانا یا متون قدیمی یا زبان های ناشناخته) خواندن، سردرآوردن، (از ریشه ی عربی)

معنی : کشف کردن، کشف رمز نمودن، گشودن سر، فاش کردن سر معانی دیگر : رمز گشایی کردن، کشف رمز کردن، (خط ناخوانا یا متون قدیمی یا زبان های ناشناخته) خواندن، سردرآوردن، (از ریشه ی عربی)

decipher

decipherability

decipherable

decipherably

deciphered

decipherer

deciphering

<hr> کشف رمز، استخراج، حل

decipherment

deciphers

decipium

decise

<hr> معنی : قرار، تصویب نامه، داوری، تصمیم، عزم، حکم دادگاه <hr> معانی دیگر : قصد، آهنگ، گزیر، رای، تعیین تکلیف، حکم، قاطعیت، اراده، عزم راسخ، (مشت بازی) بردن با امتیاز (در مقابل بردن با ضربه ی فنی)

معنی : قرار، تصویب نامه، داوری، تصمیم، عزم، حکم دادگاه معانی دیگر : قصد، آهنگ، گزیر، رای، تعیین تکلیف، حکم، قاطعیت، اراده، عزم راسخ، (مشت بازی) بردن با امتیاز (در مقابل بردن با ضربه ی فنی)

decision

decision box

decision criteria

decision instruction

decision maker

<hr> (به ویژه در سازمان های بزرگ و دستگاه دولت) تصمیم گیری، تصمیم سازی، تصمیم گیری

(به ویژه در سازمان های بزرگ و دستگاه دولت) تصمیم گیری، تصمیم سازی، تصمیم گیری

decision making

decision table

decisionmake

decisions

<hr> معنی : قطعی، قاطع <hr> معانی دیگر : سرنوشت ساز، بنیادین، حساس، مهم، بی چون و چرا، مسلم، مصمم، پراراده، استوار، پابرجا، آهنگین

معنی : قطعی، قاطع معانی دیگر : سرنوشت ساز، بنیادین، حساس، مهم، بی چون و چرا، مسلم، مصمم، پراراده، استوار، پابرجا، آهنگین

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی