انگلیسی به فارسی

depluming

deplump

depo-provera

depoetize

depoh

depolarisation

depolarise

depolarised

depolariser

depolarising

<hr> شیمى : قطبش زدایى روانشناسى : ناقطبى شدن

شیمى : قطبش زدایى روانشناسى : ناقطبى شدن

depolarization

<hr> معنی : از قطب انداختن، بدون قطب کردن، غیر متعادل کردن، متضاد کردن <hr> معانی دیگر : واقطبی کردن، واقطبیدن، واسرال کردن

معنی : از قطب انداختن، بدون قطب کردن، غیر متعادل کردن، متضاد کردن معانی دیگر : واقطبی کردن، واقطبیدن، واسرال کردن

depolarize

<hr> الکترونیک : قطب زدا شیمى : واقطبنده

الکترونیک : قطب زدا شیمى : واقطبنده

depolarizer

depolarizers

depolarizes

depolarizing

<hr> سیاست زدایی کردن، از سیاست به دور نگهداشتن، از سیاست به دور نگهداشتن they decided to depoliticize the subject of addiction آنها تصمیم گرفتند موضوع اعتیاد را از سیاست مجزا نگهدارند

سیاست زدایی کردن، از سیاست به دور نگهداشتن، از سیاست به دور نگهداشتن they decided to depoliticize the subject of addiction آنها تصمیم گرفتند موضوع اعتیاد را از سیاست مجزا نگهدارند

depoliticize

depoliticizes

depoliticizing

depolymerization

depolymerized

depolymerizing

<hr> (قدیمی - با خوردن سوگند) گواهی دادن یا اظهار داشتن، شهادت رسمی دادن

(قدیمی - با خوردن سوگند) گواهی دادن یا اظهار داشتن، شهادت رسمی دادن

depone

deponed

<hr> (دستور زبان یونانی و لاتین) وابسته به افعال دارای وجه مجهول یا میانی، (دستور زبان) مجهول نما، درظاهرمجهول ودرمعنی معلوم، گواهی نویس

(دستور زبان یونانی و لاتین) وابسته به افعال دارای وجه مجهول یا میانی، (دستور زبان) مجهول نما، درظاهرمجهول ودرمعنی معلوم، گواهی نویس

deponent

deponents

deponing

deponont

depopularize

<hr> معنی : خرد شدن، کم جمعیت کردن، خالی از سکنه کردن، از ابادی انداختن <hr> معانی دیگر : (کاهش جمعیت در اثر جنگ و بیماری وغیره) چپیره زدایی کردن، مردم زدایی کردن، از جمعیت کاستن

معنی : خرد شدن، کم جمعیت کردن، خالی از سکنه کردن، از ابادی انداختن معانی دیگر : (کاهش جمعیت در اثر جنگ و بیماری وغیره) چپیره زدایی کردن، مردم زدایی کردن، از جمعیت کاستن

depopulate

depopulates

depopulative

depopulators

<hr> معنی : تبعید کردن، اخراج کردن، نفی بلد کردن <hr> معانی دیگر : رفتار کردن، سلوک کردن (معمولا با: oneself)، (از کشور میزبان) اخراج کردن، حمل، اخراج

معنی : تبعید کردن، اخراج کردن، نفی بلد کردن معانی دیگر : رفتار کردن، سلوک کردن (معمولا با: oneself)، (از کشور میزبان) اخراج کردن، حمل، اخراج

deport

deportability

<hr> اخراج پذیر (از کشور میزبان)، قابل تبعید

اخراج پذیر (از کشور میزبان)، قابل تبعید

deportable

<hr> معنی : تبعید، اخراج، حمل، نفی بلد، جلای وطن <hr> معانی دیگر : اخراج (از کشور میزبان)

معنی : تبعید، اخراج، حمل، نفی بلد، جلای وطن معانی دیگر : اخراج (از کشور میزبان)

deportation

deportations

deporte

<hr> (verb transitive) تبعید کردن، حمل، اخراج

(verb transitive) تبعید کردن، حمل، اخراج

deported

<hr> معنی : محکوم به تبعید یا اخراج، تبعید شده، اخراج شده <hr> معانی دیگر : شخص اخراج شده (از کشور میزبان)، شخص اخراجی (یا در شرف اخراج)

معنی : محکوم به تبعید یا اخراج، تبعید شده، اخراج شده معانی دیگر : شخص اخراج شده (از کشور میزبان)، شخص اخراجی (یا در شرف اخراج)

deportee

deportees

deporter

deporting

<hr> معنی : رفتار، وضع، سلوک، اخلاق <hr> معانی دیگر : طرز برخورد

معنی : رفتار، وضع، سلوک، اخلاق معانی دیگر : طرز برخورد

deportment

deporture

<hr> معزول شدنی، قابل عزل

deposable

<hr> معنی : اخراج، عزل، خلع <hr> معانی دیگر : خلع (از مقام)، عزل (از سلطنت و غیره)، معزول سازی

معنی : اخراج، عزل، خلع معانی دیگر : خلع (از مقام)، عزل (از سلطنت و غیره)، معزول سازی

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی