انگلیسی به فارسی

desobligeant

desocialization

desocialize

desoeuvre

<hr> معنی : متروک، خراب، ویران، حزین، بی جمعیت، مخروبه کردن، ویران کردن، از ابادی انداختن <hr> معانی دیگر : تنها، تک، یکه و تنها، بی کس، خالی از سکنه، چول، پرت، سوت و کور، متروکه، واهشته، غیرقابل سکنی، در حال ویرانی، به صورت مخروبه، مسکین، فلاکت زده، بینوا، درمانده، فلاکت بار، زار، چول کردن، خالی از سکنه کردن، سوت و کور کردن، واهشته کردن، ترک کردن، گذاشتن و رفتن، دچار هجران کردن، فلاکت زده کردن، مفلوک کردن، به حال زار درآوردن، درمانده کردن، مسکین کردن، بینوا کردن، غیرقابل زیست کردن

معنی : متروک، خراب، ویران، حزین، بی جمعیت، مخروبه کردن، ویران کردن، از ابادی انداختن معانی دیگر : تنها، تک، یکه و تنها، بی کس، خالی از سکنه، چول، پرت، سوت و کور، متروکه، واهشته، غیرقابل سکنی، در حال ویرانی، به صورت مخروبه، مسکین، فلاکت زده، بینوا، درمانده، فلاکت بار، زار، چول کردن، خالی از سکنه کردن

desolate

desolated

<hr> بطور ویران یا پریشان

desolately

<hr> ویرانی، پریشانی، دلتنگی

ویرانی، پریشانی، دلتنگی

desolateness

<hr> معنی : ویرانگر، ویرانکننده، متروک کننده <hr> معانی دیگر : ویران گر، ویران کننده، متروک کننده

معنی : ویرانگر، ویرانکننده، متروک کننده معانی دیگر : ویران گر، ویران کننده، متروک کننده

desolater

desolating

desolatingly

<hr> معنی : پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری <hr> معانی دیگر : مخروبگی، بدبختی، فلاکت، بیچارگی، زاری، درماندگی، مسکینی، بینوایی، غم، اندوه، حزن

معنی : پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری معانی دیگر : مخروبگی، بدبختی، فلاکت، بیچارگی، زاری، درماندگی، مسکینی، بینوایی، غم، اندوه، حزن

desolation

desolations

desolator

desonation

desophisticate

desophistication

<hr> (ماده ی جذب شده در چیزی را از طرق شیمیایی یا فیزیکی دوباره درآوردن یا نابود کردن) وادرآشامیدن، حل کردن

(ماده ی جذب شده در چیزی را از طرق شیمیایی یا فیزیکی دوباره درآوردن یا نابود کردن) وادرآشامیدن، حل کردن

desorb

desorbed

desorbs

<hr> پس دهى شیمى : واجذبى زیست شناسى : واتراوش علوم هوایى : جدا کردن گاز از مایع

پس دهى شیمى : واجذبى زیست شناسى : واتراوش علوم هوایى : جدا کردن گاز از مایع

desorption

desoxalate

desoxalic

desoxyanisoin

desoxycinchonine

desoxyephedrine

desoxymorphine

desoxyribonuclease

desoxyribonucleic

desoxyribonucleic acid

desoxyribose

<hr> معنی : یاس، نومیدی، فروماندگی، مایوس شدن <hr> معانی دیگر : ناامیدی، سرخوردگی، دلسردی، نومید کردن یا شدن، ناامید کردن یا شدن، مایوس کردن یا شدن، سرخورده کردن یا شدن، دلسرد کردن یا شدن، مایه ی نومیدی

معنی : یاس، نومیدی، فروماندگی، مایوس شدن معانی دیگر : ناامیدی، سرخوردگی، دلسردی، نومید کردن یا شدن، ناامید کردن یا شدن، مایوس کردن یا شدن، سرخورده کردن یا شدن، دلسرد کردن یا شدن، مایه ی نومیدی

despair

despaired

despairer

despairful

despairfully

despairfulness

<hr> معنی : نومید کننده، مایوس شدنی <hr> معانی دیگر : نومیدانه، مایوسانه، ناامید، دلسرد

معنی : نومید کننده، مایوس شدنی معانی دیگر : نومیدانه، مایوسانه، ناامید، دلسرد

despairing

despairingly

despairingness

despairs

desparple

<hr> معنی : فرستا دن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dispatch، اعزام، ارسال

معنی : فرستا دن معانی دیگر : رجوع شود به: dispatch، اعزام، ارسال

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی