dialysation

dialyse

dialysed

dialysepalous

dialyser

dialysers

dialysing

<hr> معنی : تجزیه، تفرق اتصال، تراکافت <hr> معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز، طب تفرق اتصال

معنی : تجزیه، تفرق اتصال، تراکافت معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز، طب تفرق اتصال

dialysis

dialysis machine

dialystaminous

dialystelic

dialystely

<hr> تجزیه اى، داراى دوعدسى جدا ازهم ( درگفتگوى برخى دوربین ها)

تجزیه اى، داراى دوعدسى جدا ازهم ( درگفتگوى برخى دوربین ها)

dialytic

dialyzability

dialyzate

dialyzation

<hr> معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن <hr> معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز کردن یا شدن، تراکافت کردن یا شدن، تراکافتن

معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز کردن یا شدن، تراکافت کردن یا شدن، تراکافتن

dialyze

dialyzed

<hr> (دستگاه تراکافت به ویژه تراکافت کلیه ها) تراکافتگر، کلیه ی مصنوعی، تراکاف

(دستگاه تراکافت به ویژه تراکافت کلیه ها) تراکافتگر، کلیه ی مصنوعی، تراکاف

dialyzer

dialyzers

dialyzes

diam

<hr> شیمى : جسم دیامغناطیسى

diamagnet

<hr> وابسته به پاد مغناطیس، پادمغناطیسی

وابسته به پاد مغناطیس، پادمغناطیسی

diamagnetic

diamagnetically

<hr> (فیزیک) دیامغناطیس، پاد مغناطیس (ویژگی برخی اجسام: هردو قطب مغناطیس آنها را از خود می راند)

(فیزیک) دیامغناطیس، پاد مغناطیس (ویژگی برخی اجسام: هردو قطب مغناطیس آنها را از خود می راند)

diamagnetism

diamagnetize

diamant

<hr> الماس نما، مرصع (به ویژه به چیزی گفته می شود که با بلور الماس نما و شیشههای رنگی آذین شده باشد) آذین پرزرق و برق، آذین الماسنما

الماس نما، مرصع (به ویژه به چیزی گفته می شود که با بلور الماس نما و شیشههای رنگی آذین شده باشد) آذین پرزرق و برق، آذین الماسنما

diamante

diamantiferous

diamantine

diamantoid

diamanté

diamb

diamber

diambic

diamesogamous

<hr> معنی : قطر دایره، کلفتی <hr> معانی دیگر : (دایره) قطر، گذار، ترامون، پراز، نیمنده، تراسنجه، تراما، میان بر، (نور شناسی و درشت نمایی عدسی) بار، مرتبه، میزان درشت نمایی، ضخامت، طول قطر، درازای پراز

معنی : قطر دایره، کلفتی معانی دیگر : (دایره) قطر، گذار، ترامون، پراز، نیمنده، تراسنجه، تراما، میان بر، (نور شناسی و درشت نمایی عدسی) بار، مرتبه، میزان درشت نمایی، ضخامت، طول قطر، درازای پراز

diameter

diameters

<hr> معنی : وابسته بقطر <hr> معانی دیگر : وابسته بقطر

معنی : وابسته بقطر معانی دیگر : وابسته بقطر

diametral

<hr> معنی : شدید، قطری <hr> معانی دیگر : قطری، شدید

معنی : شدید، قطری معانی دیگر : قطری، شدید

diametric

<hr> معنی : شدید، قطری <hr> معانی دیگر : کامل، به کلی، صددرصد، پرازین (diametral, diametric هم می گویند)، وابسته به یا در امتداد قطر، گذاری، ترامونی، ترامایی

معنی : شدید، قطری معانی دیگر : کامل، به کلی، صددرصد، پرازین (diametral, diametric هم می گویند)، وابسته به یا در امتداد قطر، گذاری، ترامونی، ترامایی

diametrical

diametrical opposition

<hr> درامتدادقطر، درطول قطر

درامتدادقطر، درطول قطر

diametrically

diamide

diamides

diamido

<hr> (شیمی) دیامین (ترکیبی که دارای دو بنیان nh است)، دوآمینه

(شیمی) دیامین (ترکیبی که دارای دو بنیان nh است)، دوآمینه

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی