انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج <hr> معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخواه، عامل، سازه، (شیمی - کامپیوتر) عنصر، (در ماتریس) درآیه، بنست (بن + است)، بیخ، (ریاضی) بنیاد، بن پار، جز، اصل (اصول)، مبنا (مبانی)، (در برخی ماشین های تحریر) گوی (که روی آن حروف حک شده است)، توپی، ماتریکس، (کلیسا) نان و شراب (در عشای ربانی)، (الکترونیک) المنت، المان، مفتول داغ شو، بن ساز، (ارتش) رکن، عنصر عملیاتی، کنشگر، (فلسفه) اسطقس

معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخ

element

element 104

element 106

element 108

element 110

element 111

element 112

element 114

element 115

element of a cone

element of a cylinder

<hr> بنیادی، اصلی، بن پاره ای، رکنی، آخشیجی، عنصری، اولیه، آغازین، سازه ای، وابسته به جسم بسیط، خالص، مقدماتی

بنیادی، اصلی، بن پاره ای، رکنی، آخشیجی، عنصری، اولیه، آغازین، سازه ای، وابسته به جسم بسیط، خالص، مقدماتی

elemental

elementalism

elementalist

elementalistic

elementalistically

elementality

elementalize

elementaloid

<hr> معنی : ابتدایی، اصلی <hr> معانی دیگر : مقدماتی

معنی : ابتدایی، اصلی معانی دیگر : مقدماتی

elementarily

elementariness

<hr> روانشناسى : عنصرى نگرى

elementarism

elementarist

<hr> معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی <hr> معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

elementary

elementary education

elementary function

elementary geometry

<hr> (فیزیک - هر یک از اجزای غیرقابل تجزیه ی اتم) پاریزه ی آغازین، جز اتم

(فیزیک - هر یک از اجزای غیرقابل تجزیه ی اتم) پاریزه ی آغازین، جز اتم

elementary particle

<hr> (آموزش) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (در امریکا grade school هم می گویند)

(آموزش) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (در امریکا grade school هم می گویند)

elementary school

elementish

elementoid

elements

<hr> (از ریشه ی عربی) لامی (انواع انگم هایی که از درختان حاره ای خانواده ی bursera به دست می آید و در لاک و الکل و غیره به کار می رود)، درخت لامی

(از ریشه ی عربی) لامی (انواع انگم هایی که از درختان حاره ای خانواده ی bursera به دست می آید و در لاک و الکل و غیره به کار می رود)، درخت لامی

elemi

elemin

elemis

elemol

elemong

elench

elenchi

elenchic

elenchical

elenchize

elenchtical

<hr> معنی : سفسطه، تکذیب قیاسی، رد از روی قیاس و صغری و کبری <hr> معانی دیگر : (منطق) رد منطقی، رد استدلالی

معنی : سفسطه، تکذیب قیاسی، رد از روی قیاس و صغری و کبری معانی دیگر : (منطق) رد منطقی، رد استدلالی

واژه های حرف "e" - انگلیسی به فارسی