انگلیسی به فارسی

fermat

<hr> (دستور نواختن موسیقی) مکث کنید!، تطویل وکشش قسمتی ازموسیقی توسط نوازنده

(دستور نواختن موسیقی) مکث کنید!، تطویل وکشش قسمتی ازموسیقی توسط نوازنده

fermata

fermatas

fermate

fermatian

<hr> معنی : مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر، مخمرشدن، برانگیزاندن، ترش شدن، تهییج کردن، ور امدن <hr> معانی دیگر : تخمیر کردن یا شدن، وزیدن، وزاندن، آشوب، هیجان، شوریدگی، ناآرامی، جوش و خروش، به هیجان آوردن، به جوش و خروش آمدن، آشوب زده شدن، آشوباندن، آشوبیدن، شوراندن، به شور آمدن، مخمر، وزگر، بوزک، رجوع شود به: fermentation، خروش

معنی : مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر، مخمرشدن، برانگیزاندن، ترش شدن، تهییج کردن، ور امدن معانی دیگر : تخمیر کردن یا شدن، وزیدن، وزاندن، آشوب، هیجان، شوریدگی، ناآرامی، جوش و خروش، به هیجان آوردن، به جوش و خروش آمدن، آشوب زده شدن، آشوباندن، آشوبیدن، شوراندن، به شور آمدن، مخمر، وزگر، بوزک، رجوع شود به:

ferment

fermentarian

<hr> معنی : تخمیری، تخمیر کننده <hr> معانی دیگر : (موجب تخمیر یا ناشی از آن) تخمیری، وز آور، وزمانی

معنی : تخمیری، تخمیر کننده معانی دیگر : (موجب تخمیر یا ناشی از آن) تخمیری، وز آور، وزمانی

fermentative

fermentatively

fermentativeness

fermentatory

<hr> ورامده، برامده، مخمر

fermented

fermenter

fermentescible

fermenting

fermentologist

fermentology

fermentor

ferments

fermentum

fermery

<hr> (فیزیک - یکان درازا برابر با 10-15 متر) فرمی، انریکو فرمی (فیزیک دان امریکایی - زاده ی ایتالیا)

(فیزیک - یکان درازا برابر با 10-15 متر) فرمی، انریکو فرمی (فیزیک دان امریکایی - زاده ی ایتالیا)

fermi

fermi surface

fermila

fermillet

<hr> (فیزیک - هر یک از ذرات بنیادی اتم که تابع قانون pauli می باشند) فرمیون

(فیزیک - هر یک از ذرات بنیادی اتم که تابع قانون pauli می باشند) فرمیون

fermion

fermions

fermis

<hr> معنی : فرمیوم <hr> معانی دیگر : (عنصر تابشگر شیمیایی که از پلوتونیم به دست می آید) فرمیم (نشان آن: fm، وزن اتمی: (257)، شماره اتمی: 100)

معنی : فرمیوم معانی دیگر : (عنصر تابشگر شیمیایی که از پلوتونیم به دست می آید) فرمیم (نشان آن: fm، وزن اتمی: (257)، شماره اتمی: 100)

fermium

fermiums

fermorite

<hr> معنی : سرخس، بسفایج <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سرخس (انواع گیاهان متنوع filicophyta که به جای تخم ریزی از راه هاگ تولید مثل می کنند)، کیلکان، جماز

معنی : سرخس، بسفایج معانی دیگر : (گیاه شناسی) سرخس (انواع گیاهان متنوع filicophyta که به جای تخم ریزی از راه هاگ تولید مثل می کنند)، کیلکان، جماز

fern

fern ally

fern family

fern genus

fern rhapis

fern seed

fernambuck

fernando

fernbird

fernbrake

ferned

ferneries

<hr> سرخس زار (جایی که در آن سرخس می روید)، سرخسستان، کرف زار

سرخس زار (جایی که در آن سرخس می روید)، سرخسستان، کرف زار

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی