انگلیسی به فارسی

haplont

haplontic

haplonts

haploperistomic

haploperistomous

haplopetalous

haplophase

haplophyte

haplopias

haploscope

haploscopic

haplosis

haplosporidian

haplostemonous

haplotype

<hr> معنی : شاید، احتمالا، تصادفا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، اتفاقا، بلکه

معنی : شاید، احتمالا، تصادفا معانی دیگر : (قدیمی)، اتفاقا، بلکه

haply

happed

<hr> معنی : رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر&nbsp; دادن اتفاق افتادن

معنی : رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن معانی دیگر : به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر دادن اتفاق افتادن

happen

happen upon

happenchance

happened

<hr> معنی : پیش امد، اتفاق، پا، روی داد <hr> معانی دیگر : رخداد، واقعه، حادثه، ماجرا، رویداد مهم (یا شنیدنی یا قابل ذکر و غیره)

معنی : پیش امد، اتفاق، پا، روی داد معانی دیگر : رخداد، واقعه، حادثه، ماجرا، رویداد مهم (یا شنیدنی یا قابل ذکر و غیره)

happening

happenings

<hr> معنی : اتفاق، روی داد شانسی، وقایع اتفاقی <hr> معانی دیگر : تصادف، شانس، بخت، (عامیانه)

معنی : اتفاق، روی داد شانسی، وقایع اتفاقی معانی دیگر : تصادف، شانس، بخت، (عامیانه)

happenstance

happer

happi coat

happier

happiest

happify

happiless

<hr> معنی : خوش <hr> معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

معنی : خوش معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

happily

<hr> معنی : شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی <hr> معانی دیگر : خوشحالی، خوشی، خوشنودی

معنی : شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی معانی دیگر : خوشحالی، خوشی، خوشنودی

happiness

happing

<hr> معنی : راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا <hr> معانی دیگر : شادمان، سرخوش، میمون، کامبخش، سعادت آمیز، مناسب، بموقع، شایسته، بهنگام، بجا، مست، لول، سرکیف، کیفور، شنگول، (در ترکیب های هایفن دار) سریع و بی فکر، بی ملاحظه، - خوش، خوشدل

معنی : راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا معانی دیگر : شادمان، سرخوش، میمون، کامبخش، سعادت آمیز، مناسب، بموقع، شایسته، بهنگام، بجا، مست، لول، سرکیف، کیفور، شنگول، (در ترکیب های هایفن دار) سریع و بی فکر، بی مل

happy

happy chance

<hr> خوشرو و ساده دل، خرسند و کم خواه، خوشحال و قانع، خوشبین و خرم دل، بخت آزما، شاد و سرنوشت گرا، یخلا، الله بختی، برحسب تصادف، لاقید، لا ابالی، اسان گذران، بیمار

خوشرو و ساده دل، خرسند و کم خواه، خوشحال و قانع، خوشبین و خرم دل، بخت آزما، شاد و سرنوشت گرا، یخلا، الله بختی، برحسب تصادف، لاقید، لا ابالی، اسان گذران، بیمار

happy go lucky

<hr> (امریکا - در میخانه ها و بارها) ساعات تخفیف در بهای مشروبات (معمولا در بعدازظهر یا سرشب)

(امریکا - در میخانه ها و بارها) ساعات تخفیف در بهای مشروبات (معمولا در بعدازظهر یا سرشب)

happy hour

happy-go-lucky

haps

<hr> خاندان سلطنتی هاپسبورگ (که مدت ها در اتریش و اسپانیا و غیره حکومت می کردند)

خاندان سلطنتی هاپسبورگ (که مدت ها در اتریش و اسپانیا و غیره حکومت می کردند)

hapsburg

<hr> (تنکردشناسی) هاپتن (ترکیبی که در آمیزش با یک پروتئین یا مولکول دیگر می تواند پادتن تولید کند) (haptene هم می نویسند)

(تنکردشناسی) هاپتن (ترکیبی که در آمیزش با یک پروتئین یا مولکول دیگر می تواند پادتن تولید کند) (haptene هم می نویسند)

hapten

haptenes

haptenic

haptens

haptera

haptere

<hr> (وابسته به حس لامسه) پرماسی، لامسه ای، بساوشی، لمسی، وابسته بحس لامسه

(وابسته به حس لامسه) پرماسی، لامسه ای، بساوشی، لمسی، وابسته بحس لامسه

واژه های حرف "h" - انگلیسی به فارسی