انگلیسی به فارسی

havana brown

havance

havanese

havarti

havdalah

havdalahs

<hr> معنی : مالک، دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا <hr> معانی دیگر : در خود داشتن، رنج بردن از، (از راه تجربه) به دست آوردن، - گذراندن، (دانش داشتن) دانستن، (در فکر یا اندیشه) داشتن، در افواه بودن، به دست آوردن، دریافت کردن، - کردن، خوردن، میل کردن، بچه دار شدن، (دعوا و بحث و غیره) کردن، واداشتن، گماشتن، گماردن، ابراز داشتن، از خود نشان دادن، (به صورت منفی) اجازه ندادن، تحمل نکردن، گول زدن، چیره شدن یا بودن، رابطه ی جنسی داشتن با، این واژه به عنوان فعل معین یا کمکی کاربردهای فراوانی دارد از جمله: -i ساختن ماضی نقلی و ماضی بعید و غیره:، -ii با مصدر به کار می رود (برای بیان لزوم یا محضور)، -iii صرف فعل have در زمان حال:، (شخص یا ملت) ثروتمند، ناگزیر بودن، مجبوربودن، باعک انجام کاری شدن، عقیده داشتن، دارنده

معنی : مالک، دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا معانی دیگر : در خود داشتن، رنج بردن از، (از راه تجربه) به دست آوردن، - گذراندن، (دانش داشتن) دانستن، (در فکر یا اندیشه) داشتن، در 

have

have a ball

have a bun in the oven

<hr> خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن، بی تابی کردن

خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن، بی تابی کردن

have a fit

have a look

have down

have got

<hr> 1- به یاد داشتن، به خاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- در صدد بودن

1- به یاد داشتن، به خاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- در صدد بودن

have in mind

have intercourse

have not

have sex

have the best

have words

have young

have your head in the clouds

have-not

have-to doe with

haveable

haveage

havel

haveless

<hr> روکلاهی (پارچه ی سفیدی که کلاه و گردن را می پوشاند)، روکلاهی سفیدی که پشت گردن را نیز از افتاب محفوظمیدارد

روکلاهی (پارچه ی سفیدی که کلاه و گردن را می پوشاند)، روکلاهی سفیدی که پشت گردن را نیز از افتاب محفوظمیدارد

havelock

havelocks

<hr> معنی : لنگر گاه، بندرگاه، پناهگاه، جای امن <hr> معانی دیگر : پناه، گریزگاه، ایمنگاه، گریخت گاه، بندرگاه (دارای استحکامات و حفاظ)، ناوپناه

معنی : لنگر گاه، بندرگاه، پناهگاه، جای امن معانی دیگر : پناه، گریزگاه، ایمنگاه، گریخت گاه، بندرگاه (دارای استحکامات و حفاظ)، ناوپناه

haven

haven't

havenage

havened

havener

havenership

havenet

havenful

havening

havenless

havens

havent

<hr> معنی : چرند، مهمل، دارنده <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، یاوه گویی کردن، این دست و آن دست کردن

معنی : چرند، مهمل، دارنده معانی دیگر : (انگلیس)، یاوه گویی کردن، این دست و آن دست کردن

واژه های حرف "h" - انگلیسی به فارسی