انگلیسی به فارسی

infangthief

infans

<hr> معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ <hr> معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

infant

infant death

infant death rate

infant feeding

infant mortality rate

infant prodigy

<hr> (انگلیس) مدرسه ی کودکان 5 تا 7 ساله، کودکستان

(انگلیس) مدرسه ی کودکان 5 تا 7 ساله، کودکستان

infant school

infant's-breath

<hr> (اسپانیا و پرتغال)، دختر پادشاه، شاهدخت، دختر پادشاه و ملکه اسپانیا یا پرتقال

(اسپانیا و پرتغال)، دختر پادشاه، شاهدخت، دختر پادشاه و ملکه اسپانیا یا پرتقال

infanta

infantas

<hr> (اسپانیا و پرتغال) پسر پادشاه (بجز ولیعهد)، شاهپور، جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال

(اسپانیا و پرتغال) پسر پادشاه (بجز ولیعهد)، شاهپور، جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال

infante

infanthood

infanticidal

<hr> معنی : کودک کشی، بچه کش، قاتل بچه جدید الولاده <hr> معانی دیگر : نوزادکشی، بچه کشی

معنی : کودک کشی، بچه کش، قاتل بچه جدید الولاده معانی دیگر : نوزادکشی، بچه کشی

infanticide

infanticides

<hr> معنی : ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی <hr> معانی دیگر : کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی

معنی : ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی معانی دیگر : کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی

infantile

infantile autism

infantile fixation

<hr> معنی : فلج اطفال <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: poliomyelitis

معنی : فلج اطفال معانی دیگر : رجوع شود به: poliomyelitis

infantile paralysis

<hr> معنی : خوی بچگانه، کندی رشد جسمانی و عقلانی <hr> معانی دیگر : رفتار بچگانه (و احمقانه)، خوی بچگانه (در اشخاص بالغ)، نابخردی، ناپختگی، سبک مغزی، خوی بچگانه در اشخاص بزرگ

معنی : خوی بچگانه، کندی رشد جسمانی و عقلانی معانی دیگر : رفتار بچگانه (و احمقانه)، خوی بچگانه (در اشخاص بالغ)، نابخردی، ناپختگی، سبک مغزی، خوی بچگانه در اشخاص بزرگ

infantilism

infantility

<hr> مانند کودک رفتار کردن با، بچه وار رفتار کردن با

مانند کودک رفتار کردن با، بچه وار رفتار کردن با

infantilize

<hr> معنی : کودکانه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: infantile

معنی : کودکانه معانی دیگر : رجوع شود به: infantile

infantine

infantive

infantlike

infantly

<hr> معنی : پیاده نظام <hr> معانی دیگر : (ارتش - اسم جمع) پیاده نظام، سرباز(ان) پیاده، سرباز پیاده

معنی : پیاده نظام معانی دیگر : (ارتش - اسم جمع) پیاده نظام، سرباز(ان) پیاده، سرباز پیاده

infantry

<hr> معنی : سرباز پیاده <hr> معانی دیگر : پیاده، سرباز پیاده، پیاده

معنی : سرباز پیاده معانی دیگر : پیاده، سرباز پیاده، پیاده

infantryman

infantrymen

infants

<hr> معنی : سکته، دچار انفارکتوس <hr> معانی دیگر : (پزشکی - ناحیه ی بافت های مرده یا نیمه مرده در اثر قطع یا کمبود جریان خون) انفارکتوس، سکته ی قلبی، رگ بست، طب ناحیه ای که در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهای ان مرده باشد

معنی : سکته، دچار انفارکتوس معانی دیگر : (پزشکی - ناحیه ی بافت های مرده یا نیمه مرده در اثر قطع یا کمبود جریان خون) انفارکتوس، سکته ی قلبی، رگ بست، طب ناحیه ای که در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهای ان مرده باشد

infarct

infarctate

infarcted

<hr> معنی : انفارکتوس <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، رگ بست، رگ بستگی، سکته قلبی

معنی : انفارکتوس معانی دیگر : (پزشکی)، رگ بست، رگ بستگی، سکته قلبی

infarction

infarctions

<hr> معنی : ورود، دخول، وارد، مهمانی بمناسبت ورود <hr> معانی دیگر : (محلی) مهمانی پس از عروسی (معمولا روز بعد)

معنی : ورود، دخول، وارد، مهمانی بمناسبت ورود معانی دیگر : (محلی) مهمانی پس از عروسی (معمولا روز بعد)

infare

infashionable

infatigable

<hr> معنی : از خود بی خود، واله و شیفته، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن <hr> معانی دیگر : هوش از سر (کسی) بردن، احمق کردن، گولو کردن، (با تداعی منفی: دچار عشقی سطحی و نابخردانه کردن) شیفتن، خاطرخواه کردن، واله کردن، شیدا کردن، رجوع شود به: infatuated، احمقانه

معنی : از خود بی خود، واله و شیفته، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن معانی دیگر : هوش از سر (کسی) بردن، احمق کردن، گولو کردن، (با تداعی منفی: دچار عشقی سطحی و نابخردانه کردن) شیفتن، خاطرخواه کردن، واله کردن، شیدا کردن، رجوع شود به: infatuated، احمقانه

infatuate

<hr> معنی : احمقانه <hr> معانی دیگر : شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین

معنی : احمقانه معانی دیگر : شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین

infatuated

infatuatedly

infatuatedness

infatuating

<hr> معنی : شیفتگی، شیدایی <hr> معانی دیگر : دلباختگی، حماقت، نابخردی، بدداوری، بدگزینی

معنی : شیفتگی، شیدایی معانی دیگر : دلباختگی، حماقت، نابخردی، بدداوری، بدگزینی

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی