انگلیسی به فارسی

vegetable sheep

vegetable silk

vegetable soup

vegetable sponge

vegetable tallow

vegetable wax

vegetablelike

vegetables

vegetablewise

vegetablize

vegetably

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: vegetable، نباتی، بی حس

معنی : گیاهی معانی دیگر : رجوع شود به: vegetable، نباتی، بی حس

vegetal

vegetalcule

vegetant

<hr> معنی : گیاه خواری، گیاه خوار <hr> معانی دیگر : وابسته به گیاهخواری، ویژه ی گیاهخواران، گیاهی

معنی : گیاه خواری، گیاه خوار معانی دیگر : وابسته به گیاهخواری، ویژه ی گیاهخواران، گیاهی

vegetarian

vegetarianism

<hr> معنی : روییدن <hr> معانی دیگر : با ناپویایی جسمی یا فکری زندگی کردن، گیاه وار زیستن، خوردن و خوابیدن، (غده و زگیل و غیره) بزرگ شدن، رشد کردن، رستن، (مثل گیاه) سبز شدن، مثل گیاه زندگی کردن

معنی : روییدن معانی دیگر : با ناپویایی جسمی یا فکری زندگی کردن، گیاه وار زیستن، خوردن و خوابیدن، (غده و زگیل و غیره) بزرگ شدن، رشد کردن، رستن، (مثل گیاه) سبز شدن، مثل گیاه زندگی کردن

vegetate

vegetated

<hr> گیاه، رستنی(ها)، رویش، نبات، گیاهان، زندگی گیاهی، نشو و نمای نباتی، نمویاهی

گیاه، رستنی(ها)، رویش، نبات، گیاهان، زندگی گیاهی، نشو و نمای نباتی، نمویاهی

vegetation

vegetationally

vegetationless

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : رویش انگیز، رشدآور، گیاه وار، فاقد پویایی فکری یا جسمی، نباتی، وابسته به رستنی ها، وابسته به رشد گیاه، رویشی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

معنی : گیاهی معانی دیگر : رویش انگیز، رشدآور، گیاه وار، فاقد پویایی فکری یا جسمی، نباتی، وابسته به رستنی ها، وابسته به رشد گیاه، رویشی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

vegetative

vegetative cell

vegetatively

vegetativeness

vegete

vegetism

vegetist

vegetists

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : vegetative گیاهی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

معنی : گیاهی معانی دیگر : vegetative گیاهی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

vegetive

vegetoalkaline

vegetoalkaloid

vegetoanimal

vegetobituminous

vegetocarbonaceous

vegetomineral

vegetous

<hr> (خودمانی)، رجوع شود به: vegetable

(خودمانی)، رجوع شود به: vegetable

veggie

<hr> معنی : شدت <hr> معانی دیگر : حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید

معنی : شدت معانی دیگر : حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید

vehemence

vehemency

<hr> معنی : غضبناک <hr> معانی دیگر : پرشور، پراحساسات، پرحرارت، آتشین، حاد، ستهم، شدید، سخت، vehemently تند، با حرارت زیاد

معنی : غضبناک معانی دیگر : پرشور، پراحساسات، پرحرارت، آتشین، حاد، ستهم، شدید، سخت، vehemently تند، با حرارت زیاد

vehement

<hr> vehement تند، شدید، با حرارت زیاد، غضبناک

vehement تند، شدید، با حرارت زیاد، غضبناک

vehemently

<hr> معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه <hr> معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

vehicle

vehicle traffic

vehicle-borne transmission

vehicles

vehicula

<hr> وابسته به یا ویژه ی وسایط نقلیه، ترابر، اتومبیل رو، وابسته به کاربرد وسایط نقلیه یا تصادف با آنها، وابسته به رانندگی، وابسته به وسائط نقلیه، وابسته به رسانه یابرندگر

وابسته به یا ویژه ی وسایط نقلیه، ترابر، اتومبیل رو، وابسته به کاربرد وسایط نقلیه یا تصادف با آنها، وابسته به رانندگی، وابسته به وسائط نقلیه، وابسته به رسانه یابرندگر

واژه های حرف "v" - انگلیسی به فارسی