عربی به فارسی

مجلس تشریعی

<hr> مترادف مجله : نشریه هفتگی ، بوری، عید یهود <hr> متضاد مجله : جریده، ژورنال، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهانه، نشریه <hr> برابر پارسی : ادبنامه، سالنامه، گاهنامه، ماهنامه

مترادف مجله : نشریه هفتگی ، بوری، عید یهود متضاد مجله : جریده، ژورنال، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهانه، نشریه برابر پارسی : ادبنامه، سالنامه، گاهنامه، ماهنامه

مجله

مجله الصور المتحرکه

مجمد

مجمده

<hr> مترادف مجمل : تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز، مختصرمفصل، مفصلا، به تفصیل <hr> برابر پارسی : کوتاه، فشرده، گزیده

مترادف مجمل : تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز، مختصرمفصل، مفصلا، به تفصیل برابر پارسی : کوتاه، فشرده، گزیده

مجمل

مجمل الاقدام

مجمل الرموش

<hr> مترادف مجموع : تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه، بسامان، آسوده خاطر، آسوده دل، خاطرجمع ، جمع شده، گردآمده <hr> متضاد مجموع : پریشان، پراکنده <hr> برابر پارسی : روی هم، باهم، گردایش، هم فزون

مترادف مجموع : تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه، بسامان، آسوده خاطر، آسوده دل، خاطرجمع ، جمع شده، گردآمده متضاد مجموع : پریشان، پراکنده برابر پارسی : روی هم، باهم، گردایش، هم فزون

مجموع

مجموع اجمالی

<hr> مترادف مجموعه : آلبوم، کلکسیون، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، مجموع ، دسته، گروه، عناصر همگن، سری <hr> متضاد مجموعه : پریشان <hr> برابر پارسی : گردآمده، گردشده، گزیده، انباشته، انبوهه، جُنگ، کوده، گردآورد، گردایه

مترادف مجموعه : آلبوم، کلکسیون، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، مجموع ، دسته، گروه، عناصر همگن، سری متضاد مجموعه : پریشان برابر پارسی : گردآمده، گردشده، گزیده، انباشته، انبوهه، جُنگ، کوده، گردآورد، گردایه

مجموعه

مجموعه الدوائر

مجند

<hr> مترادف مجنون : بی خرد، بی عقل، جن زده، جنون زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع، دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته <hr> متضاد مجنون : عاقل، فرزانه <hr> برابر پارسی : دیوانه، خل، شیدا، شیفته

مترادف مجنون : بی خرد، بی عقل، جن زده، جنون زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع، دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته متضاد مجنون : عاقل، فرزانه برابر پارسی : دیوانه، خل، شیدا، شیفته

مجنون

مجهر

مجهری

مجهز الجنازات

مجهض

<hr> مترادف مجهول : پوشیده، گمنام، مکتوم، ناشناسا، ناشناخته، ناشناس، نامشخص، نامعلوم، ندانسته <hr> متضاد مجهول : معلوم <hr> برابر پارسی : ناشناخته، نادانسته، ناپیدا

مترادف مجهول : پوشیده، گمنام، مکتوم، ناشناسا، ناشناخته، ناشناس، نامشخص، نامعلوم، ندانسته متضاد مجهول : معلوم برابر پارسی : ناشناخته، نادانسته، ناپیدا

مجهول

مجون

<hr> مترادف مجید : بزرگوار، بلندمرتبه، شریف، فخیم، گرامی، عالی، عالی قدر <hr> برابر پارسی : گرامی، بزرگ، بلند پایه

مترادف مجید : بزرگوار، بلندمرتبه، شریف، فخیم، گرامی، عالی، عالی قدر برابر پارسی : گرامی، بزرگ، بلند پایه

مجید

<hr> مترادف مجیز : تملق، چاپلوسی، چرب زبانی

مترادف مجیز : تملق، چاپلوسی، چرب زبانی

مجیز

مح

<hr> مترادف محادثه : تکلم، سخن گویی، بایکدیگر تکلم کردن، بایکدیگرسخن گفتن

مترادف محادثه : تکلم، سخن گویی، بایکدیگر تکلم کردن، بایکدیگرسخن گفتن

محادثه

محار

<hr> مترادف محارب : پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم آور، رزم پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما ، ستیزه جو، یاغی علیه حکومت اسلامی <hr> متضاد محارب : مصلح <hr> برابر پارسی : جنگجو، رزمجو، پیکارجو

مترادف محارب : پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم آور، رزم پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما ، ستیزه جو، یاغی علیه حکومت اسلامی متضاد محارب : مصلح برابر پارسی : جنگجو، رزمجو، پیکارجو

محارب

<hr> مترادف محاسب : آمارگر، حسابدار، شمارنده <hr> برابر پارسی : آمارگر، اَیارگر، شمارگر

مترادف محاسب : آمارگر، حسابدار، شمارنده برابر پارسی : آمارگر، اَیارگر، شمارگر

محاسب

محاسب التامین

محاسب السفینه

<hr> مترادف محاسبه : احتساب، ارزیابی، حسابداری، شمارش، حساب کردن، شمردن <hr> برابر پارسی : سنجش، سنجیده، شمارش، برآورد، رایانش، شمردن

مترادف محاسبه : احتساب، ارزیابی، حسابداری، شمارش، حساب کردن، شمردن برابر پارسی : سنجش، سنجیده، شمارش، برآورد، رایانش، شمردن

محاسبه

<hr> مترادف محاضر : محضرها، دفاتراسنادرسمی ، گواهی ها، استشهادات <hr> متضاد محاضر : محاکم، محکمه ها

مترادف محاضر : محضرها، دفاتراسنادرسمی ، گواهی ها، استشهادات متضاد محاضر : محاکم، محکمه ها

محاضر

<hr> مترادف محاضره : حضور قلب، بحث، گفت وگو، پرسش و پاسخ، جواب و سؤال

مترادف محاضره : حضور قلب، بحث، گفت وگو، پرسش و پاسخ، جواب و سؤال

محاضره

محاط بالاشجار

<hr> مترادف محافظ : پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان <hr> برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، نگهبان

مترادف محافظ : پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، نگهبان

محافظ

محافظه

محامی

<hr> مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

محاوله

محاکاه

<hr> مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت <hr> برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

محاکمه

محاید

محایه

محب للتقاضی

محبر

محبره

<hr> مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله <hr> متضاد محبوب : منفور <hr> برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله متضاد محبوب : منفور برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

محبوب

<hr> مترادف محتال : حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز

مترادف محتال : حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز

محتال

<hr> مترادف محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر <hr> متضاد محترم : بی حیثیت، خوار <hr> برابر پارسی : ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا

مترادف محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر متضاد محترم : بی حیثیت، خوار برابر پارسی : ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا

محترم

<hr> مترادف محتشم : جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ، توانگر، ثروتمند، متمول <hr> برابر پارسی : بزرگوار، سرور، مهتر

مترادف محتشم : جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ، توانگر، ثروتمند، متمول برابر پارسی : بزرگوار، سرور، مهتر

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی