عربی به فارسی

مریخی

<hr> مترادف مریض : آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم <hr> متضاد مریض : تندرست، سالم <hr> برابر پارسی : بیمار، دردمند، رنجور، ناخوش

مترادف مریض : آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم متضاد مریض : تندرست، سالم برابر پارسی : بیمار، دردمند، رنجور، ناخوش

مریض

مریض بالسکر

مریض مقیم

مریع

<hr> مترادف مزاج : آمیزش، اختلاط، آمیختن، آمیخته شدن، خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد، وضعیت سلامتی، طینت، خمیره، وضعیت، حالت، روال، شیوه، خلق وخو، رفتار <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، آمیزه، آمیغ

مترادف مزاج : آمیزش، اختلاط، آمیختن، آمیخته شدن، خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد، وضعیت سلامتی، طینت، خمیره، وضعیت، حالت، روال، شیوه، خلق وخو، رفتار برابر پارسی : سرشت، نهاد، آمیزه، آمیغ

مزاج

مزاجی

مزاد

<hr> مترادف مزار : آرامگاه، تربت، حرم، خاک جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره، ضریح، زیارتگاه <hr> برابر پارسی : گور، آرامگاه، آستانه

مترادف مزار : آرامگاه، تربت، حرم، خاک جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره، ضریح، زیارتگاه برابر پارسی : گور، آرامگاه، آستانه

مزار

<hr> مترادف مزارع : کشتزارها، مزرعه ها

مترادف مزارع : کشتزارها، مزرعه ها

مزارع

مزبد

<hr> مترادف مزخرف : بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود <hr> برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، ژاژ، پوچ، چرند و پرند، لیچار

مترادف مزخرف : بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، ژاژ، پوچ، چرند و پرند، لیچار

مزخرف

<hr> مترادف مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع <hr> برابر پارسی : جالیز، کشتزار

مترادف مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع برابر پارسی : جالیز، کشتزار

مزرعه

مزرعه العنب

مزرق

مزعج

مزعوم

مزق

مزلاج

مزلاجه

مزلق

<hr> مترادف مزمار : نی، نای، چاکنای

مترادف مزمار : نی، نای، چاکنای

مزمار

<hr> مترادف مزمن : دیرپا، دیرینه، ریشه دار، کهنه <hr> متضاد مزمن : حاد <hr> برابر پارسی : کهنه، دیرینه

مترادف مزمن : دیرپا، دیرینه، ریشه دار، کهنه متضاد مزمن : حاد برابر پارسی : کهنه، دیرینه

مزمن

مزمور

<hr> مترادف مزور : تزویرگر، حقه باز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق <hr> متضاد مزور : بی ریا، مخلص <hr> برابر پارسی : دروغگو، دغاکار، دغل، فریبکار، نیرنگ باز

مترادف مزور : تزویرگر، حقه باز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق متضاد مزور : بی ریا، مخلص برابر پارسی : دروغگو، دغاکار، دغل، فریبکار، نیرنگ باز

مزور

مزیج

<hr> مترادف مزید : اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی ، افزودن، زیاد کردن، زیاد، افزون <hr> متضاد مزید : قلت <hr> برابر پارسی : افزونی، بیشی، فراوانی

مترادف مزید : اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی ، افزودن، زیاد کردن، زیاد، افزون متضاد مزید : قلت برابر پارسی : افزونی، بیشی، فراوانی

مزید

مزیف

مزیل الروائح

مزیه

مساء

<hr> مترادف مسابقه : آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن <hr> برابر پارسی : پیشی، آورد، زورآزمایی، همتازی، پیکار، هم آوردی، هماوری

مترادف مسابقه : آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن برابر پارسی : پیشی، آورد، زورآزمایی، همتازی، پیکار، هم آوردی، هماوری

مسابقه

مسار

<hr> مترادف مساعد : سازگار، مطلوب، مناسب، موافق، معاضد، یار، یاور، هم بازو، همراه <hr> متضاد مساعد : نامساعد <hr> برابر پارسی : فریادرس، یارمند، یاور

مترادف مساعد : سازگار، مطلوب، مناسب، موافق، معاضد، یار، یاور، هم بازو، همراه متضاد مساعد : نامساعد برابر پارسی : فریادرس، یارمند، یاور

مساعد

مساعد الطیار

<hr> مترادف مساعده : آرمون، بیعانه، پیش پرداخت، پیش مزد، تقاوی <hr> برابر پارسی : پیش پرداخت

مترادف مساعده : آرمون، بیعانه، پیش پرداخت، پیش مزد، تقاوی برابر پارسی : پیش پرداخت

مساعده

مساعده علی

<hr> مترادف مسافر : سفرکننده، توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر <hr> برابر پارسی : رهنورد، رهسپار، گشتار

مترادف مسافر : سفرکننده، توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر برابر پارسی : رهنورد، رهسپار، گشتار

مسافر

مسافه

مسافه بالامیال

<hr> برابر پارسی : پرسمان

مساله

مسام

مساند

مساهم

مساهمه

مساواه

مساومه

<hr> مترادف مسبب : باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه، وسیله ساز <hr> برابر پارسی : انگیزه ساز، برانگیزنده، پدیدآورنده

مترادف مسبب : باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه، وسیله ساز برابر پارسی : انگیزه ساز، برانگیزنده، پدیدآورنده

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی