عربی به فارسی

مقترح

<hr> مترادف مقتصد : صرفه جو ، میانه رو <hr> متضاد مقتصد : مسرف <hr> برابر پارسی : میانه رو

مترادف مقتصد : صرفه جو ، میانه رو متضاد مقتصد : مسرف برابر پارسی : میانه رو

مقتصد

مقتطف

<hr> مترادف مقدار : میزان، وزن، اندازه، مقیاس، تعداد، مبلغ، ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب، منزلت، شان، چندی، کمیت <hr> برابر پارسی : اندازه، پیمانه، مایه

مترادف مقدار : میزان، وزن، اندازه، مقیاس، تعداد، مبلغ، ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب، منزلت، شان، چندی، کمیت برابر پارسی : اندازه، پیمانه، مایه

مقدار

مقدام

<hr> مترادف مقدر : تقدیر، تقدیرشده، سرنوشت، قسمت، معلوم، مشخص، معین <hr> برابر پارسی : سرنوشت

مترادف مقدر : تقدیر، تقدیرشده، سرنوشت، قسمت، معلوم، مشخص، معین برابر پارسی : سرنوشت

مقدر

مقدره

<hr> مترادف مقدس : اقدس، باتقوا، پارسا، پاک، دیندار، سبوح، قدوس، متدین، منزه <hr> متضاد مقدس : ناپاک، نامقدس <hr> برابر پارسی : ( مقدّس ) اسپند | پاک، پاکیزه، پارسا، ورجاوند، اشو، سپند، سپنتا

مترادف مقدس : اقدس، باتقوا، پارسا، پاک، دیندار، سبوح، قدوس، متدین، منزه متضاد مقدس : ناپاک، نامقدس برابر پارسی : ( مقدّس ) اسپند | پاک، پاکیزه، پارسا، ورجاوند، اشو، سپند، سپنتا

مقدس

مقدم الطلب

مقدم العطاء

<hr> مترادف مقدمه : آغاز، اول، ابتدا، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ، بدو، فاتحه، نخست، پیشانی، جبین، ناصیه، پیشرو لشکر، طلیعه، رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه، مدخل <hr> متضاد مقدمه : موخره <hr> برابر پارسی : پیشگفتار، پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گُفتار، دیباجه، دیباچه، سرآغاز

مترادف مقدمه : آغاز، اول، ابتدا، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ، بدو، فاتحه، نخست، پیشانی، جبین، ناصیه، پیشرو لشکر، طلیعه، رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه، مدخل متضاد مقدمه : موخره برابر پارسی : پیشگفتار، پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گُفتار، دیباجه، دیباچه، سرآغاز

مقدمه

مقدمه عربه المدفع

<hr> مترادف مقرب : قرین، محشور، مصاحب، مقترن، ندیم، نزدیک، محرم <hr> برابر پارسی : گرامی دارنده، گرامیدار، گران ارج، فرمند

مترادف مقرب : قرین، محشور، مصاحب، مقترن، ندیم، نزدیک، محرم برابر پارسی : گرامی دارنده، گرامیدار، گران ارج، فرمند

مقرب

مقرعه الباب

مقرف

مقرن

مقزز

مقشر

مقص

مقصف

<hr> مترادف مقصوره : چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب، ایوان کوچک، خانه کوچک

مترادف مقصوره : چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب، ایوان کوچک، خانه کوچک

مقصوره

<hr> مترادف مقطع : سیلاب، هجا، بیت آخر غزل، قصیده، برشگاه، محل قطع، مرحله، برهه <hr> متضاد مقطع : مطلع <hr> برابر پارسی : برش، بریده بریده، پایه، پِلِکان، تکه تکه، سوده

مترادف مقطع : سیلاب، هجا، بیت آخر غزل، قصیده، برشگاه، محل قطع، مرحله، برهه متضاد مقطع : مطلع برابر پارسی : برش، بریده بریده، پایه، پِلِکان، تکه تکه، سوده

مقطع

مقطع شعری

مقطوره

<hr> مترادف مقطوع : قطع شده، بریده، قطعی، معین، ثابت، طی شده <hr> متضاد مقطوع : غیرمقطوع <hr> برابر پارسی : بریده، جداشده، گسسته

مترادف مقطوع : قطع شده، بریده، قطعی، معین، ثابت، طی شده متضاد مقطوع : غیرمقطوع برابر پارسی : بریده، جداشده، گسسته

مقطوع

<hr> مترادف مقعد : دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه

مترادف مقعد : دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه

مقعد

مقعد المجذف

<hr> مترادف مقلد : بذله گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده <hr> متضاد مقلد : مقلد <hr> برابر پارسی : پیرو، مانشگر، بازیگر، دلغک

مترادف مقلد : بذله گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده متضاد مقلد : مقلد برابر پارسی : پیرو، مانشگر، بازیگر، دلغک

مقلد

مقلع الحجاره

مقله العین

<hr> مترادف مقلوب : قلب شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه شده، واژگون

مترادف مقلوب : قلب شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه شده، واژگون

مقلوب

مقه

مقهی

<hr> مترادف مقود : رسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار

مترادف مقود : رسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار

مقود

<hr> مترادف مقوی : انرژی زا، مغذی، تقویت کننده، نیروبخش، موید <hr> برابر پارسی : نیرو بخش، توانبخش، تواننده، نیروبخش، نیروزا

مترادف مقوی : انرژی زا، مغذی، تقویت کننده، نیروبخش، موید برابر پارسی : نیرو بخش، توانبخش، تواننده، نیروبخش، نیروزا

مقوی

<hr> مترادف مقیاس : قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل <hr> برابر پارسی : اندازه، پیمانه، سنجش، سنجه

مترادف مقیاس : قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل برابر پارسی : اندازه، پیمانه، سنجش، سنجه

مقیاس

مقیاس الارتفاع

<hr> مترادف مقید : بسته، مشروط، منوط، وابسته، پای بست، پای بند، دامنگیر، دچار، اسیر، حبس، دربند، گرفتار، علاقه مند، مطلق ، معتقد، متعهد <hr> متضاد مقید : رها <hr> برابر پارسی : پایبند، پای بست، دربند، پابسته

مترادف مقید : بسته، مشروط، منوط، وابسته، پای بست، پای بند، دامنگیر، دچار، اسیر، حبس، دربند، گرفتار، علاقه مند، مطلق ، معتقد، متعهد متضاد مقید : رها برابر پارسی : پایبند، پای بست، دربند، پابسته

مقید

مقیه

مقیی

ملء

ملائمه

ملائکی

ملابس

ملابس داخلیه

ملابس شکلیه

<hr> مترادف ملاح : جاشو، دریانورد، کشتی بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار، شناگر، سباح، آب ورز <hr> برابر پارسی : دریانورد، کشتیبان، جاشو، ملوان، ناخدا | ( ملّاح ) کشتیبان

مترادف ملاح : جاشو، دریانورد، کشتی بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار، شناگر، سباح، آب ورز برابر پارسی : دریانورد، کشتیبان، جاشو، ملوان، ناخدا | ( ملّاح ) کشتیبان

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی