فرهنگ فارسی ساره

<hr> برابر پارسی : گرداندن

احاطه کردن

<hr> برابر پارسی : پرهیز، پرهیز کزدن

برابر پارسی : پرهیز، پرهیز کزدن

احتذار

<hr> برابر پارسی : پرهیز کردن، دوری کردن

برابر پارسی : پرهیز کردن، دوری کردن

احتذار کردن

<hr> مترادف احتراز : ابا، اجتناب، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، تحفظ، حذر، حزم، خویشتنداری، دوری، کناره جویی، گریز <hr> برابر پارسی : پرهیز، دوری کردن، رویگردانی، پرهیز کردن، دوری

مترادف احتراز : ابا، اجتناب، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، تحفظ، حذر، حزم، خویشتنداری، دوری، کناره جویی، گریز برابر پارسی : پرهیز، دوری کردن، رویگردانی، پرهیز کردن، دوری

احتراز

<hr> مترادف احتراق : آتش گرفتن، اشتعال، سوختن، سوزانیدن <hr> برابر پارسی : آتش سوزی، آتش گرفتن، سوختن

مترادف احتراق : آتش گرفتن، اشتعال، سوختن، سوزانیدن برابر پارسی : آتش سوزی، آتش گرفتن، سوختن

احتراق

<hr> مترادف احترام : آبرو، اعتبار، اعزاز، اکرام، بزرگداشت، پاس، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، حرمت، رعایت، عز، عزت، کرنش <hr> متضاد احترام : احتقار، خوارداشت <hr> برابر پارسی : ارج، آزرمیدن، بزرگداری، بزرگداشت، پاس، سنایش، شکوهیدن، گرامیداشت

مترادف احترام : آبرو، اعتبار، اعزاز، اکرام، بزرگداشت، پاس، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، حرمت، رعایت، عز، عزت، کرنش متضاد احترام : احتقار، خوارداشت برابر پارسی : ارج، آزرمیدن، بزرگداری، بزرگداشت، پاس، سنایش، شکوهیدن، گرامیداشت

احترام

<hr> برابر پارسی : ارج نهادن، پاسداشتن، داشتن، سناییدن، والا داشتن

برابر پارسی : ارج نهادن، پاسداشتن، داشتن، سناییدن، والا داشتن

احترام گذاشتن

<hr> برابر پارسی : ارجمندانه، با بزرگداشت، با سنایش، با مهر | ( احتراماً ) بزرگ داشت، با گرامی داشت، با بزرگ داشت

برابر پارسی : ارجمندانه، با بزرگداشت، با سنایش، با مهر | ( احتراماً ) بزرگ داشت، با گرامی داشت، با بزرگ داشت

احتراما

<hr> مترادف احتساب : شمارش، محاسبه، لحاظ <hr> برابر پارسی : بشمار آوردن، شمردن

مترادف احتساب : شمارش، محاسبه، لحاظ برابر پارسی : بشمار آوردن، شمردن

احتساب

<hr> مترادف احتضار : جان کندن، نزع، حضور، شهرنشینی <hr> برابر پارسی : دم مرگ بودن، جان دادن، دم مرگ بودن، مرگ

مترادف احتضار : جان کندن، نزع، حضور، شهرنشینی برابر پارسی : دم مرگ بودن، جان دادن، دم مرگ بودن، مرگ

احتضار

<hr> مترادف احتمال : حدس، ظن، گمان، تردید، شک <hr> برابر پارسی : گمان، بُردباری، شایدی، شایمندی، شَوایی، گرایند، گمان بُردگی، گمانه

مترادف احتمال : حدس، ظن، گمان، تردید، شک برابر پارسی : گمان، بُردباری، شایدی، شایمندی، شَوایی، گرایند، گمان بُردگی، گمانه

احتمال

<hr> برابر پارسی : گاسیدن، گمان بردن

برابر پارسی : گاسیدن، گمان بردن

احتمال دادن

<hr> برابر پارسی : گمان بسیار

برابر پارسی : گمان بسیار

احتمال زیاد

<hr> مترادف احتمالا : احیانا <hr> برابر پارسی : شاید، چه بسا، گاس که، گاسم، گمان می رود، گمانم، انگارکه

مترادف احتمالا : احیانا برابر پارسی : شاید، چه بسا، گاس که، گاسم، گمان می رود، گمانم، انگارکه

احتمالا

<hr> مترادف احتیاج : حاجت، نیاز، بی نوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن، اقتضا، ضرورت، لزوم، وجوب <hr> برابر پارسی : نیاز، نیازمندی

مترادف احتیاج : حاجت، نیاز، بی نوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن، اقتضا، ضرورت، لزوم، وجوب برابر پارسی : نیاز، نیازمندی

احتیاج

<hr> مترادف احتیاط : پروا، حذر، حزم، دوراندیشی، عاقبت اندیشی، مال اندیشی، مبالات، ملاحظه، هشیاری <hr> متضاد احتیاط : بی پروایی <hr> برابر پارسی : پروا، دوراندیشی، دوراندیشیدن، هوشیاری

مترادف احتیاط : پروا، حذر، حزم، دوراندیشی، عاقبت اندیشی، مال اندیشی، مبالات، ملاحظه، هشیاری متضاد احتیاط : بی پروایی برابر پارسی : پروا، دوراندیشی، دوراندیشیدن، هوشیاری

احتیاط

<hr> مترادف احداث : ایجاد، پیدایش، تاسیس، خلق، ساخت، ساختن <hr> برابر پارسی : پدید آوردن، ساخت

مترادف احداث : ایجاد، پیدایش، تاسیس، خلق، ساخت، ساختن برابر پارسی : پدید آوردن، ساخت

احداث

<hr> برابر پارسی : هیچکسی

احدی

<hr> برابر پارسی : به دست آوردن، دارا شدن

برابر پارسی : به دست آوردن، دارا شدن

احراز کردن

<hr> برابر پارسی : گروه ها

احزاب

<hr> مترادف احساس : عاطفه، حس، درک، دریافتن <hr> برابر پارسی : برداشت، دریافت، سهش، شور

مترادف احساس : عاطفه، حس، درک، دریافتن برابر پارسی : برداشت، دریافت، سهش، شور

احساس

<hr> برابر پارسی : دریافتن، سهیدن، سوهیدن

برابر پارسی : دریافتن، سهیدن، سوهیدن

احساس کردن

<hr> برابر پارسی : سُهش ها

احساسات

<hr> برابر پارسی : سوهشیک گشتن

برابر پارسی : سوهشیک گشتن

احساساتی شدن

<hr> مترادف احسان : انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوع پروری، نوع دوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی <hr> برابر پارسی : بخشش، مهرورزی، نکوکاری، نکویی، نیکی

مترادف احسان : انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوع پروری، نوع دوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی برابر پارسی : بخشش، مهرورزی، نکوکاری، نکویی، نیکی

احسان

<hr> برابر پارسی : نیکو داشتن، نیکی کردن

برابر پارسی : نیکو داشتن، نیکی کردن

احسان کردن

<hr> برابر پارسی : بهترین، خوشترین، نیکوترین

برابر پارسی : بهترین، خوشترین، نیکوترین

احسن

<hr> برابر پارسی : نیکوترین آفرینندگان

برابر پارسی : نیکوترین آفرینندگان

احسن الخالقین

<hr> مترادف احسنت : آفرین، اینت، زه، مرحبا <hr> برابر پارسی : آفرین، به به، زهی

مترادف احسنت : آفرین، اینت، زه، مرحبا برابر پارسی : آفرین، به به، زهی

احسنت

<hr> مترادف احشام : رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران <hr> برابر پارسی : چارپایان، ستوران

مترادف احشام : رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران برابر پارسی : چارپایان، ستوران

احشام

<hr> مترادف احضار : جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی <hr> برابر پارسی : خواندن، فراخوان، فراخواندن، فراخوانی

مترادف احضار : جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی برابر پارسی : خواندن، فراخوان، فراخواندن، فراخوانی

احضار

<hr> برابر پارسی : فراخواند

احضار کرد

<hr> برابر پارسی : خواستن، خواندن، فرا خواستن، فراخواندن

برابر پارسی : خواستن، خواندن، فرا خواستن، فراخواندن

احضار کردن

<hr> مترادف احضاریه : جلب، دعوت، فراخوان <hr> برابر پارسی : پیداخواست، خواست برگ

مترادف احضاریه : جلب، دعوت، فراخوان برابر پارسی : پیداخواست، خواست برگ

احضاریه

<hr> برابر پارسی : سزاوارتر

احق

<hr> برابر پارسی : دادرسی، دادگری

برابر پارسی : دادرسی، دادگری

احقاق

<hr> مترادف احمر : سرخ، قرمز، لاله فام، لاله گون، سرخ فام <hr> برابر پارسی : سرخ، سرخرنگ

مترادف احمر : سرخ، قرمز، لاله فام، لاله گون، سرخ فام برابر پارسی : سرخ، سرخرنگ

احمر

<hr> مترادف احمق : ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم <hr> متضاد احمق : دانا <hr> برابر پارسی : بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

مترادف احمق : ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم متضاد احمق : دانا برابر پارسی : بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

احمق

<hr> مترادف احوال : حال، اعمال، حالات، اوضاع، سرگذشت <hr> برابر پارسی : چگونگی، سرگذشت

مترادف احوال : حال، اعمال، حالات، اوضاع، سرگذشت برابر پارسی : چگونگی، سرگذشت

احوال

<hr> برابر پارسی : دستورها، فرمان ها

برابر پارسی : دستورها، فرمان ها

احکام

<hr> مترادف احیا : زنده سازی، تهجد، شب زنده داری، مساهرت <hr> برابر پارسی : زندگان، زنده داری، زنده کردن، شب زنده داری، کاهش

مترادف احیا : زنده سازی، تهجد، شب زنده داری، مساهرت برابر پارسی : زندگان، زنده داری، زنده کردن، شب زنده داری، کاهش

احیا

<hr> برابر پارسی : زندگان، زنده داری، زنده کردن، شب زنده داری

برابر پارسی : زندگان، زنده داری، زنده کردن، شب زنده داری

احیاء

<hr> برابر پارسی : زنده کردن

برابر پارسی : زنده کردن

احیاء کردن

<hr> برابر پارسی : اگر، شاید، گاه گاهی، گاهگاه | ( احیاناً ) شاید

برابر پارسی : اگر، شاید، گاه گاهی، گاهگاه | ( احیاناً ) شاید

احیانا

<hr> مترادف اخاذی : باج ستانی، باجگیری، تلکه، رشوه ستانی <hr> برابر پارسی : تلکه، زورگیری

مترادف اخاذی : باج ستانی، باجگیری، تلکه، رشوه ستانی برابر پارسی : تلکه، زورگیری

اخاذی

<hr> مترادف اخبار : اعلام، خبر، رویدادها، مخابره، وقایع، احادیث، داستان ها، روایات <hr> برابر پارسی : تازه ها، آگاهی ها، رسیده ها، رویدادها، پیام، پیامها

مترادف اخبار : اعلام، خبر، رویدادها، مخابره، وقایع، احادیث، داستان ها، روایات برابر پارسی : تازه ها، آگاهی ها، رسیده ها، رویدادها، پیام، پیامها

اخبار

<hr> برابر پارسی : نوگو

اخباری

<hr> مترادف اختتام : آخر، انتها، پایان، تمام، ختم، فرجام، نهایت، نهایت <hr> متضاد اختتام : آغاز، ابتدا <hr> برابر پارسی : پایان

مترادف اختتام : آخر، انتها، پایان، تمام، ختم، فرجام، نهایت، نهایت متضاد اختتام : آغاز، ابتدا برابر پارسی : پایان

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی ساره