فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف انتها : آخر، اختتام، انجام، پایان، ختم، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتهاالیه، منتها، نوک، نهایت، بن، ته، راس <hr> متضاد انتها : آغاز، ابتدا <hr> برابر پارسی : فرجام، سرانجام، ته، پایان، به پایان رسیدن

مترادف انتها : آخر، اختتام، انجام، پایان، ختم، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتهاالیه، منتها، نوک، نهایت، بن، ته، راس متضاد انتها : آغاز، ابتدا برابر پارسی : فرجام، سرانجام، ته، پایان، به پایان رسیدن

انتها

<hr> مترادف انجماد : انعقاد، بستن، جامدشدن، یخزدگی <hr> برابر پارسی : فسردن، یخ زدن، ماسیدن، بستانکی، بستناکی

مترادف انجماد : انعقاد، بستن، جامدشدن، یخزدگی برابر پارسی : فسردن، یخ زدن، ماسیدن، بستانکی، بستناکی

انجماد

<hr> مترادف انجمن : باشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست <hr> برابر پارسی : هم بود

مترادف انجمن : باشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست برابر پارسی : هم بود

انجمن

<hr> مترادف انحراف : اعوجاج، خمیدگی، کجی، کژی، اعتساف، ضلال، ضلالت، کج روی، گمراهی، گرایش، میل <hr> متضاد انحراف : راستی <hr> برابر پارسی : کج راهی، کجروی، کژدیسگی، لغزش

مترادف انحراف : اعوجاج، خمیدگی، کجی، کژی، اعتساف، ضلال، ضلالت، کج روی، گمراهی، گرایش، میل متضاد انحراف : راستی برابر پارسی : کج راهی، کجروی، کژدیسگی، لغزش

انحراف

<hr> برابر پارسی : کج اندیشی

برابر پارسی : کج اندیشی

انحراف فکر

<hr> برابر پارسی : کژی ها

انحرافات

<hr> مترادف انحصار : اختصاص، تحدید، تخصیص، منحصر، انفراد، محدودیت <hr> برابر پارسی : ویژه سازی، بدست آورن، در دست گرفتن، ویژه بودن، ويژگی، ویژه

مترادف انحصار : اختصاص، تحدید، تخصیص، منحصر، انفراد، محدودیت برابر پارسی : ویژه سازی، بدست آورن، در دست گرفتن، ویژه بودن، ويژگی، ویژه

انحصار

<hr> مترادف انحنا : اعوجاج، پیچ، خم، خمیدگی، قوس، کجی، گوژی <hr> برابر پارسی : خَمیدگی، خمیدگی، کژی، کمانش

مترادف انحنا : اعوجاج، پیچ، خم، خمیدگی، قوس، کجی، گوژی برابر پارسی : خَمیدگی، خمیدگی، کژی، کمانش

انحنا

<hr> مترادف انرژی : توان، کارمایه، حال، قدرت <hr> برابر پارسی : کاربری، نیرو، پرکاری، کارمایه

مترادف انرژی : توان، کارمایه، حال، قدرت برابر پارسی : کاربری، نیرو، پرکاری، کارمایه

انرژی

<hr> مترادف انزوا : اعتزال، اعتکاف، تجرد، تنهایی، عزلت، گوشه گیری، گوشه نشینی <hr> برابر پارسی : گوشه گیری، گوشه نشینی

مترادف انزوا : اعتزال، اعتکاف، تجرد، تنهایی، عزلت، گوشه گیری، گوشه نشینی برابر پارسی : گوشه گیری، گوشه نشینی

انزوا

<hr> برابر پارسی : گوشه نشاندن

برابر پارسی : گوشه نشاندن

انزوا کشیدن

<hr> مترادف انس : خو، عادت، آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت، دوستی، محبت، وابستگی <hr> برابر پارسی : ( آنس ) خوگیر، خوگیرنده تر، سربه راه | خو گیری

مترادف انس : خو، عادت، آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت، دوستی، محبت، وابستگی برابر پارسی : ( آنس ) خوگیر، خوگیرنده تر، سربه راه | خو گیری

انس

<hr> مترادف انسان : آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس <hr> متضاد انسان : جن، دد، دیو <hr> برابر پارسی : آدم، آدمی، مردم، مردمان

مترادف انسان : آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس متضاد انسان : جن، دد، دیو برابر پارسی : آدم، آدمی، مردم، مردمان

انسان

<hr> برابر پارسی : آدم واره

انسان مصنوعی

<hr> مترادف انسداد : بند، بندش، سد، گرفتگی، گیر <hr> متضاد انسداد : انفتاح <hr> برابر پارسی : بسته شُدن، بندش

مترادف انسداد : بند، بندش، سد، گرفتگی، گیر متضاد انسداد : انفتاح برابر پارسی : بسته شُدن، بندش

انسداد

انشاء الله

<hr> برابر پارسی : امیدوارم | به امید خدا، امیدوارم | به امید خدا

برابر پارسی : امیدوارم | به امید خدا، امیدوارم | به امید خدا

انشاءالله

<hr> مترادف انصاف : داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت <hr> متضاد انصاف : بیداد <hr> برابر پارسی : راستی، داد، دادگری، دادمندی

مترادف انصاف : داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت متضاد انصاف : بیداد برابر پارسی : راستی، داد، دادگری، دادمندی

انصاف

<hr> برابر پارسی : براستی، از روی داد، از سر دادگری، به دادمندی، به دُرستی

برابر پارسی : براستی، از روی داد، از سر دادگری، به دادمندی، به دُرستی

انصافا

<hr> مترادف انصراف : اعراض، پشیمانی، تغییرعقیده، عدول <hr> برابر پارسی : چشم پوشی، رها کردن، دل برگرفتن، برگشت

مترادف انصراف : اعراض، پشیمانی، تغییرعقیده، عدول برابر پارسی : چشم پوشی، رها کردن، دل برگرفتن، برگشت

انصراف

<hr> برابر پارسی : چشم پوشی کردن، کناره گیری کردن

برابر پارسی : چشم پوشی کردن، کناره گیری کردن

انصراف دادن

<hr> مترادف انضباط : ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم، ادب، نزاکت <hr> برابر پارسی : آراستگی، بسامانی، سامان پذیری، سامان گرفتن

مترادف انضباط : ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم، ادب، نزاکت برابر پارسی : آراستگی، بسامانی، سامان پذیری، سامان گرفتن

انضباط

<hr> مترادف انضمام : الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه <hr> برابر پارسی : پیوستگی، پیوستن، همراه

مترادف انضمام : الحاق، پیوست، پیوستگی، ضمیمه برابر پارسی : پیوستگی، پیوستن، همراه

انضمام

<hr> مترادف انطباق : برابری، وفق، یکسانی <hr> برابر پارسی : همانندی، برابری، یکسانی، همسانی، همتایی، سازش

مترادف انطباق : برابری، وفق، یکسانی برابر پارسی : همانندی، برابری، یکسانی، همسانی، همتایی، سازش

انطباق

<hr> برابر پارسی : نگرها، دیدها، چشمان، دیدگان

برابر پارسی : نگرها، دیدها، چشمان، دیدگان

انظار

<hr> برابر پارسی : سامان

انظباط

<hr> مترادف انعطاف : تساهل، نرمش، نرمی، خمیدگی <hr> برابر پارسی : نرمش، خمیدگی، دولا، دولا شدن

مترادف انعطاف : تساهل، نرمش، نرمی، خمیدگی برابر پارسی : نرمش، خمیدگی، دولا، دولا شدن

انعطاف

<hr> برابر پارسی : لختگی خون

برابر پارسی : لختگی خون

انعقاد خون

انعقاد قرارداد

<hr> مترادف انعکاس : بازتاب، پژواک، طنین، عکس العمل، واژگونی <hr> برابر پارسی : باز تاب، بازتاب، بازخورد، پژواک

مترادف انعکاس : بازتاب، پژواک، طنین، عکس العمل، واژگونی برابر پارسی : باز تاب، بازتاب، بازخورد، پژواک

انعکاس

<hr> برابر پارسی : بازتابیدن

برابر پارسی : بازتابیدن

انعکاس یافتن

<hr> مترادف انفجار : ترکیدن، جوشش، غلیان، فوران، شکافتن <hr> برابر پارسی : پکیدن، پکش، پُکِش، تراکش، ترکش، ترکیدن

مترادف انفجار : ترکیدن، جوشش، غلیان، فوران، شکافتن برابر پارسی : پکیدن، پکش، پُکِش، تراکش، ترکش، ترکیدن

انفجار

<hr> مترادف انفرادی : تکی، تنهایی، فرادا، فردی <hr> متضاد انفرادی : جمعی <hr> برابر پارسی : تکی، تنهایی، تکی

مترادف انفرادی : تکی، تنهایی، فرادا، فردی متضاد انفرادی : جمعی برابر پارسی : تکی، تنهایی، تکی

انفرادی

<hr> مترادف انفصال : انفکاک، تجزیه، جدایی، فصل، گسستگی، مفارقت، برکناری، خلع، عزل، انقطاع، گسیختگی <hr> متضاد انفصال : اتصال <hr> برابر پارسی : جدایی، جدا شدن، گسستگی، ناپیوستگی

مترادف انفصال : انفکاک، تجزیه، جدایی، فصل، گسستگی، مفارقت، برکناری، خلع، عزل، انقطاع، گسیختگی متضاد انفصال : اتصال برابر پارسی : جدایی، جدا شدن، گسستگی، ناپیوستگی

انفصال

<hr> مترادف انقطاع : انفصال، جدایی، بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی، انشقاق، قطع، فروکش <hr> متضاد انقطاع : اتصال، پیوستگی، وصل <hr> برابر پارسی : گسیختگی، گسست، وابریدگی

مترادف انقطاع : انفصال، جدایی، بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی، انشقاق، قطع، فروکش متضاد انقطاع : اتصال، پیوستگی، وصل برابر پارسی : گسیختگی، گسست، وابریدگی

انقطاع

<hr> مترادف انقلاب : اغتشاش، تحول، تنش، شورش، قیام، ناآرامی، نهضت <hr> برابر پارسی : دگرگونی، زیرورویی، شورش، آشوب، جنبش، دگردیسی، دگرگشت، واگشت

مترادف انقلاب : اغتشاش، تحول، تنش، شورش، قیام، ناآرامی، نهضت برابر پارسی : دگرگونی، زیرورویی، شورش، آشوب، جنبش، دگردیسی، دگرگشت، واگشت

انقلاب

<hr> برابر پارسی : رودها

انهار

<hr> مترادف انهدام : اضمحلال، امحا، انقراض، تخریب، تلاشی، خرابی، زوال، فروریزی، فنا، نابودی، ویرانی، هدم <hr> برابر پارسی : نابودی، نیستی، ویران کردن، ویرانگری، ویرانی

مترادف انهدام : اضمحلال، امحا، انقراض، تخریب، تلاشی، خرابی، زوال، فروریزی، فنا، نابودی، ویرانی، هدم برابر پارسی : نابودی، نیستی، ویران کردن، ویرانگری، ویرانی

انهدام

<hr> مترادف انواع : اشکال، اطوار، اقسام، انحا <hr> برابر پارسی : گونه ها، جورواجور، گونه ها

مترادف انواع : اشکال، اطوار، اقسام، انحا برابر پارسی : گونه ها، جورواجور، گونه ها

انواع

<hr> مترادف انکار : ابا، امتناع، تحاشی، تکذیب، جحد، حاشا، رد، نفی، نکول <hr> برابر پارسی : رد کردن، باور نکردن، وَرسوریدن

مترادف انکار : ابا، امتناع، تحاشی، تکذیب، جحد، حاشا، رد، نفی، نکول برابر پارسی : رد کردن، باور نکردن، وَرسوریدن

انکار

<hr> مترادف انکسار : شکستگی، شکست، فروتنی <hr> برابر پارسی : شکست، پراشیدن، شکسته شدن

مترادف انکسار : شکستگی، شکست، فروتنی برابر پارسی : شکست، پراشیدن، شکسته شدن

انکسار

<hr> برابر پارسی : انگشت گواهی، انگشت نشانه

برابر پارسی : انگشت گواهی، انگشت نشانه

انگشت سبابه

<hr> مترادف انیس : آشنا، دلارام، دمخور، دمساز، رفیق، مونس، همدم، همنشین <hr> برابر پارسی : اخت، همدم

مترادف انیس : آشنا، دلارام، دمخور، دمساز، رفیق، مونس، همدم، همنشین برابر پارسی : اخت، همدم

انیس

<hr> برابر پارسی : پویانمایی

برابر پارسی : پویانمایی

انیمیشن

<hr> مترادف اهالی : اهل، ساکنان، شهروندان، کسان، مردمان <hr> برابر پارسی : مردمان، مردم

مترادف اهالی : اهل، ساکنان، شهروندان، کسان، مردمان برابر پارسی : مردمان، مردم

اهالی

<hr> برابر پارسی : مردمان بوشهر

برابر پارسی : مردمان بوشهر

اهالی بوشهر

<hr> برابر پارسی : شهروندان

اهالی شهر

<hr> مترادف اهانت : استخفاف، بی حرمتی، تحقیر، توهین، خوارداشت، وهن، هتک حرمت <hr> متضاد اهانت : احترام <hr> برابر پارسی : خوار، سبک کردن، کوچک کردن، خارسازی، خوارداشت، سبک کردن

مترادف اهانت : استخفاف، بی حرمتی، تحقیر، توهین، خوارداشت، وهن، هتک حرمت متضاد اهانت : احترام برابر پارسی : خوار، سبک کردن، کوچک کردن، خارسازی، خوارداشت، سبک کردن

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی ساره