فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف مرشد : پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت گر <hr> متضاد مرشد : مرید <hr> برابر پارسی : راهنما، رهبر، پیشوا، شاگرد

مترادف مرشد : پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت گر متضاد مرشد : مرید برابر پارسی : راهنما، رهبر، پیشوا، شاگرد

مرشد

<hr> مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی <hr> متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی <hr> برابر پارسی : بیماری

مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی برابر پارسی : بیماری

مرض

<hr> مترادف مرطوب : تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک، شرجی <hr> متضاد مرطوب : بی نم، خشک، یابس <hr> برابر پارسی : نمناک، نمور، نمدار، تر

مترادف مرطوب : تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک، شرجی متضاد مرطوب : بی نم، خشک، یابس برابر پارسی : نمناک، نمور، نمدار، تر

مرطوب

<hr> مترادف مرفه : آسوده، تنعم زده، متنعم، تن آسان، راحت، خوش، رفاه زده، رفاه مند، فارغ البال <hr> برابر پارسی : آسوده، باآرامش، بانوا، تن آسان، درآسایش، درفراوانی

مترادف مرفه : آسوده، تنعم زده، متنعم، تن آسان، راحت، خوش، رفاه زده، رفاه مند، فارغ البال برابر پارسی : آسوده، باآرامش، بانوا، تن آسان، درآسایش، درفراوانی

مرفه

<hr> مترادف مرمت : ترمیم، تعمیر، احیا، اصلاح، بازسازی، اصلاح کردن، تعمیر کردن، آشتی، صلح <hr> برابر پارسی : نوسازی، بازسازی، دوباره سازی

مترادف مرمت : ترمیم، تعمیر، احیا، اصلاح، بازسازی، اصلاح کردن، تعمیر کردن، آشتی، صلح برابر پارسی : نوسازی، بازسازی، دوباره سازی

مرمت

<hr> مترادف مرهون : درگرو، رهین، مدیون <hr> برابر پارسی : درگرو، سپاسگزار، گرورفته، گرونهاده، گروی، وامدار

مترادف مرهون : درگرو، رهین، مدیون برابر پارسی : درگرو، سپاسگزار، گرورفته، گرونهاده، گروی، وامدار

مرهون

<hr> مترادف مرور : تکرار، دوره، مطالعه، یادآوری، رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن <hr> برابر پارسی : بازبینی، بازنگری، دوباره خواندن، دوباره نگریستن، رفت و آمد

مترادف مرور : تکرار، دوره، مطالعه، یادآوری، رفتن، طی، عبور، گذر، گذشتن برابر پارسی : بازبینی، بازنگری، دوباره خواندن، دوباره نگریستن، رفت و آمد

مرور

<hr> مترادف مرکب : اسب، باره، راحله، سواری، کشتی | آمیخته، ممزوج ، ترکیب یافته، تشکیل شده، جوهر <hr> متضاد مرکب : بسیط <hr> برابر پارسی : آمیخته شده، دوده، زکاب، اسب، آمیخته، ترابر، خودرو، دوات، رهوار

مترادف مرکب : اسب، باره، راحله، سواری، کشتی | آمیخته، ممزوج ، ترکیب یافته، تشکیل شده، جوهر متضاد مرکب : بسیط برابر پارسی : آمیخته شده، دوده، زکاب، اسب، آمیخته، ترابر، خودرو، دوات، رهوار

مرکب

<hr> مترادف مرکز : بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب <hr> برابر پارسی : کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

مترادف مرکز : بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب برابر پارسی : کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

مرکز

<hr> برابر پارسی : سودا کده

مرکز تجاری

<hr> برابر پارسی : پژوهشگاه

مرکز تحقیقات

<hr> مترادف مرید : پیرو، هواخواه ، علاقه مند، دوستدار، محب، ارادتمند، ارادت کیش <hr> متضاد مرید : مراد، مرشد <hr> برابر پارسی : پیرو، دنباله رو، سرسپرده

مترادف مرید : پیرو، هواخواه ، علاقه مند، دوستدار، محب، ارادتمند، ارادت کیش متضاد مرید : مراد، مرشد برابر پارسی : پیرو، دنباله رو، سرسپرده

مرید

مریض خانه

<hr> مترادف مریضی : بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی، علت، تب، درد <hr> برابر پارسی : بیماری

مترادف مریضی : بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی، علت، تب، درد برابر پارسی : بیماری

مریضی

<hr> مترادف مزاح : خوش طبعی، بذله، بذله گویی، خوشمزگی، خوش طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل، شوخی کردن، خوش طبعی کردن <hr> متضاد مزاح : جدی <hr> برابر پارسی : شوخی، لودگی، مسخرگی

مترادف مزاح : خوش طبعی، بذله، بذله گویی، خوشمزگی، خوش طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل، شوخی کردن، خوش طبعی کردن متضاد مزاح : جدی برابر پارسی : شوخی، لودگی، مسخرگی

مزاح

<hr> مترادف مزاحم : سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ، آزارنده، زحمت رسان، بیگانه، غریبه، نامحرم <hr> برابر پارسی : سربار، دست و پا گیر، سرخر

مترادف مزاحم : سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ، آزارنده، زحمت رسان، بیگانه، غریبه، نامحرم برابر پارسی : سربار، دست و پا گیر، سرخر

مزاحم

<hr> مترادف مزاحم شدن : زحمت دادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمت افزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایه زحمت شدن، تصدیع دادن <hr> برابر پارسی : دردسر دادن

مترادف مزاحم شدن : زحمت دادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمت افزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایه زحمت شدن، تصدیع دادن برابر پارسی : دردسر دادن

مزاحم شدن

<hr> مترادف مزاحمت : آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت، تصدیع، دردسر، صداع، پاپوش، گرفتاری، زحمت دادن، دردسر دادن، مصدع بودن <hr> برابر پارسی : دردسردادن، دردسر، دست و پا گیری، رنج دادن

مترادف مزاحمت : آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت، تصدیع، دردسر، صداع، پاپوش، گرفتاری، زحمت دادن، دردسر دادن، مصدع بودن برابر پارسی : دردسردادن، دردسر، دست و پا گیری، رنج دادن

مزاحمت

<hr> مترادف مزایده : حراج <hr> متضاد مزایده : مناقصه <hr> برابر پارسی : بیش فروش، فزون فروش، فرا فزونی، بهافزونی

مترادف مزایده : حراج متضاد مزایده : مناقصه برابر پارسی : بیش فروش، فزون فروش، فرا فزونی، بهافزونی

مزایده

<hr> مترادف مزخرف : بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود <hr> برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، ژاژ، پوچ، چرند و پرند، لیچار

مترادف مزخرف : بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، ژاژ، پوچ، چرند و پرند، لیچار

مزخرف

<hr> مترادف مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع <hr> برابر پارسی : جالیز، کشتزار

مترادف مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع برابر پارسی : جالیز، کشتزار

مزرعه

<hr> مترادف مزیت : امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت <hr> برابر پارسی : برتری، افزونی

مترادف مزیت : امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت برابر پارسی : برتری، افزونی

مزیت

<hr> مترادف مسئله : امر، کار، موضوع، قضیه، مبحث، مطلب، پرسش، سؤال، جریان، رویداد، ماجرا، حاجت، خواسته، درخواست، نیاز، مشکل، معضل، معما، دشواری <hr> برابر پارسی : چیستان، دشواری، پیش آمد، گرفتاری، پرسمان، چالش

مترادف مسئله : امر، کار، موضوع، قضیه، مبحث، مطلب، پرسش، سؤال، جریان، رویداد، ماجرا، حاجت، خواسته، درخواست، نیاز، مشکل، معضل، معما، دشواری برابر پارسی : چیستان، دشواری، پیش آمد، گرفتاری، پرسمان، چالش

مسئله

<hr> مترادف مسئول : مکلف، موظف، وظیفه مند، سرپرست، مامور، متصدی، مدیر، وظیفه شناس <hr> برابر پارسی : سرپرست، پاسخور، پاسخ گو، پاسخ ده

مترادف مسئول : مکلف، موظف، وظیفه مند، سرپرست، مامور، متصدی، مدیر، وظیفه شناس برابر پارسی : سرپرست، پاسخور، پاسخ گو، پاسخ ده

مسئول

<hr> برابر پارسی : پاسخ گویان، سرپرستان

برابر پارسی : پاسخ گویان، سرپرستان

مسئولان

<hr> مترادف مسئولیت : تکلیف، کار، نقش، وظیفه، تعهد، رسالت، ماموریت <hr> برابر پارسی : پاسخگویی، پاسخ دهی، سرپرستی

مترادف مسئولیت : تکلیف، کار، نقش، وظیفه، تعهد، رسالت، ماموریت برابر پارسی : پاسخگویی، پاسخ دهی، سرپرستی

مسئولیت

<hr> مترادف مسائل : سؤال ها، سؤالات، مسئله ها، پرسش ها ، مشکل ها، دشواری ها، گرفتاری ها، مشکلات، مطالب، قضایا، مباحث، موضوعات، موضوع ها، امور شرعی <hr> متضاد مسائل : پاسخ ها، اجوبه <hr> برابر پارسی : چیست ها، دشواری ها، پیش آمدها، گرفتاریها، پرسشها، پُرسمان ها، چیست ها، دشواری ها

مترادف مسائل : سؤال ها، سؤالات، مسئله ها، پرسش ها ، مشکل ها، دشواری ها، گرفتاری ها، مشکلات، مطالب، قضایا، مباحث، موضوعات، موضوع ها، امور شرعی متضاد مسائل : پاسخ ها، اجوبه برابر پارسی : چیست ها، دشواری ها، پیش آمدها، گرفتاریها، پرسشها، پُرسمان ها، چیست ها، دشواری ها

مسائل

<hr> مترادف مسابقه : آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن <hr> برابر پارسی : پیشی، آورد، زورآزمایی، همتازی، پیکار، هم آوردی، هماوری

مترادف مسابقه : آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن برابر پارسی : پیشی، آورد، زورآزمایی، همتازی، پیکار، هم آوردی، هماوری

مسابقه

<hr> مترادف مساعدت : دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری <hr> برابر پارسی : همیاری، همکاری

مترادف مساعدت : دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری برابر پارسی : همیاری، همکاری

مساعدت

<hr> مترادف مسافر : سفرکننده، توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر <hr> برابر پارسی : رهنورد، رهسپار، گشتار

مترادف مسافر : سفرکننده، توریست، جهانگرد، سیاح، مهاجر برابر پارسی : رهنورد، رهسپار، گشتار

مسافر

<hr> مترادف مسافرت : جهانگردی، سفر، سیاحت، سیر <hr> متضاد مسافرت : حضر <hr> برابر پارسی : گشت و گذار، را هی گشتن، بوم نوردی

مترادف مسافرت : جهانگردی، سفر، سیاحت، سیر متضاد مسافرت : حضر برابر پارسی : گشت و گذار، را هی گشتن، بوم نوردی

مسافرت

<hr> مترادف مساوات : برابری، تساوی، تعادل، همسانی، برابر بودن <hr> متضاد مساوات : نابرابری <hr> برابر پارسی : برابری، همسانی، یکسانی

مترادف مساوات : برابری، تساوی، تعادل، همسانی، برابر بودن متضاد مساوات : نابرابری برابر پارسی : برابری، همسانی، یکسانی

مساوات

<hr> مترادف مساوی : به اندازه، برابر، متساوی، معادل، هم تراز و هم سان، هم سر، هم میزان، هم وزن، یکسان <hr> متضاد مساوی : نامساوی <hr> برابر پارسی : برابر، پایاپای، هم اندازه، همتای، یکسان

مترادف مساوی : به اندازه، برابر، متساوی، معادل، هم تراز و هم سان، هم سر، هم میزان، هم وزن، یکسان متضاد مساوی : نامساوی برابر پارسی : برابر، پایاپای، هم اندازه، همتای، یکسان

مساوی

<hr> برابر پارسی : خودکامگان

برابر پارسی : خودکامگان

مستبدان

<hr> مترادف مستتر : پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه <hr> متضاد مستتر : آشکار <hr> برابر پارسی : نهان، پنهان

مترادف مستتر : پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه متضاد مستتر : آشکار برابر پارسی : نهان، پنهان

مستتر

<hr> برابر پارسی : برآوره کام

برابر پارسی : برآوره کام

مستجاب الدعوه

<hr> مترادف مستحب : پسندیده، نیکو، روا، جایز <hr> متضاد مستحب : واجب، حرام، مکروه، مباح <hr> برابر پارسی : پسندیده، شایسته، نیکو

مترادف مستحب : پسندیده، نیکو، روا، جایز متضاد مستحب : واجب، حرام، مکروه، مباح برابر پارسی : پسندیده، شایسته، نیکو

مستحب

<hr> مترادف مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف <hr> متضاد مستحضر : بی خبر <hr> برابر پارسی : آگاه، آشنا، دانسته

مترادف مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف متضاد مستحضر : بی خبر برابر پارسی : آگاه، آشنا، دانسته

مستحضر

<hr> مترادف مستحق : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، بی نوا، محتاج، فقیر، نیازمند ، واجب الزکوه <hr> متضاد مستحق : بی نیاز <hr> برابر پارسی : سزاوار، در خور، شایسته

مترادف مستحق : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، بی نوا، محتاج، فقیر، نیازمند ، واجب الزکوه متضاد مستحق : بی نیاز برابر پارسی : سزاوار، در خور، شایسته

مستحق

<hr> مترادف مستدعی : تقاضامند، خواستار، خواهشمند، متمنی <hr> برابر پارسی : درخواستگر، خواستار، خواهشگر، خواهشمند

مترادف مستدعی : تقاضامند، خواستار، خواهشمند، متمنی برابر پارسی : درخواستگر، خواستار، خواهشگر، خواهشمند

مستدعی

<hr> مترادف مستراح : آبریز، توالت، دستشویی، مبال، مبرز <hr> برابر پارسی : آبریزاه، کنارآب، دستشویی، آبخانه، دست به آب

مترادف مستراح : آبریز، توالت، دستشویی، مبال، مبرز برابر پارسی : آبریزاه، کنارآب، دستشویی، آبخانه، دست به آب

مستراح

<hr> مترادف مستضعف : ضعیف، محروم ، ضعیف نگهداشته شده، فقیر، تنگدست، بی نوا، بی بضاعت، ناتوان، درمانده <hr> متضاد مستضعف : مستکبر <hr> برابر پارسی : بینوا، تنگدست، تهیدست، درمانده، ستمدیده، فرودست، ناتوان

مترادف مستضعف : ضعیف، محروم ، ضعیف نگهداشته شده، فقیر، تنگدست، بی نوا، بی بضاعت، ناتوان، درمانده متضاد مستضعف : مستکبر برابر پارسی : بینوا، تنگدست، تهیدست، درمانده، ستمدیده، فرودست، ناتوان

مستضعف

<hr> مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول <hr> متضاد مستعمل : نو، منسوخ <hr> برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول متضاد مستعمل : نو، منسوخ برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مستعمل

<hr> مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور <hr> برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مستفیض

<hr> مترادف مستقر : استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای گیر، ساکن، محکم <hr> برابر پارسی : استوار، برپا شده، برجا، پایدار، جایگیر، ماندگار

مترادف مستقر : استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای گیر، ساکن، محکم برابر پارسی : استوار، برپا شده، برجا، پایدار، جایگیر، ماندگار

مستقر

<hr> مترادف مستقل : آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار، جدا، جداگانه، علی حده <hr> متضاد مستقل : غیرمستقل، وابسته <hr> برابر پارسی : آزاد، بدون وابستگی، جداسر، جُداسر، خود سالار، خودپا، خودسر، ناوابسته

مترادف مستقل : آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار، جدا، جداگانه، علی حده متضاد مستقل : غیرمستقل، وابسته برابر پارسی : آزاد، بدون وابستگی، جداسر، جُداسر، خود سالار، خودپا، خودسر، ناوابسته

مستقل

<hr> مترادف مستقلا : آزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه <hr> برابر پارسی : آزادانه، جداسرانه، خودسرانه | ( مستقلاً ) جداسرانه، خودسرانه

مترادف مستقلا : آزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه برابر پارسی : آزادانه، جداسرانه، خودسرانه | ( مستقلاً ) جداسرانه، خودسرانه

مستقلا

<hr> مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده <hr> متضاد مستقیم : کج <hr> برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده متضاد مستقیم : کج برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی ساره