گویش اصفهانی

بز

<hr> مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد <hr> متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

بزرگ

بزغاله

بزمجه

<hr> مترادف بزن : بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن ، جنگی، دعوایی، کتک کار ، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند <hr> متضاد بزن : بخور، کتک خور، ضعیف، ناتوان

مترادف بزن : بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن ، جنگی، دعوایی، کتک کار ، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند متضاد بزن : بخور، کتک خور، ضعیف، ناتوان

بزن

بزکوهی

بساب

<hr> مترادف بساز : خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع ، آماده، ساخته، مهیا <hr> متضاد بساز : ناسازگار، نامهیا

مترادف بساز : خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع ، آماده، ساخته، مهیا متضاد بساز : ناسازگار، نامهیا

بساز

<hr> مترادف بست : باغ، گلزار، میوه زار، پشته، زمین ناهموار، گریوه، محور سنگ آسیا، گندم برشته، گندم بریان | بند، قید، چفت، سد، مسدود، عقده، گره، گیره، گیر، تحصن، تحصنگاه، بستگاه، شش نخود تریاک

مترادف بست : باغ، گلزار، میوه زار، پشته، زمین ناهموار، گریوه، محور سنگ آسیا، گندم برشته، گندم بریان | بند، قید، چفت، سد، مسدود، عقده، گره، گیره، گیر، تحصن، تحصنگاه، بستگاه، شش نخود تریاک

بست

<hr> مترادف بستن : فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن ، تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن ، گره زدن، سد کردن، مسدود کردن ، راه بندان کردن، قرق کردن، ورچیدن جمع کردن بساط و ، تعطیل کرد <hr> متضاد بستن : باز کردن، وا کردن گشودن، فسخ کردن، آزاد کردن

مترادف بستن : فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن ، تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن ، گره زدن، سد کردن، مسدود کردن ، راه بندان کردن، قرق کردن، ورچیدن جمع کردن بساط و ، تعطیل کرد متضاد بستن : باز کردن، وا کردن گشودن، فسخ کردن، آزاد کردن

بستن

بسته شدن

بسوز

بسوزان

بسپر

<hr> مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک <hr> برابر پارسی : دوری، پیشدستی

مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک برابر پارسی : دوری، پیشدستی

بشقاب

بشل

بشمر

بشناس

بشنو

<hr> مترادف بشو : شدنی، ممکن <hr> متضاد بشو : نشدنی، ناممکن، محال

مترادف بشو : شدنی، ممکن متضاد بشو : نشدنی، ناممکن، محال

بشو

بشوی

بشکاف

بشکن

بشکهآب

<hr> مترادف بطری : ظرف شیشه ای، بطر

مترادف بطری : ظرف شیشه ای، بطر

بطری

بعدازظهر

بفرست

بفروش

بفهم

بفهمان

<hr> مترادف بقال : خواربار فروش، سقطفروش <hr> برابر پارسی : خواربار فروش، بنکدار

مترادف بقال : خواربار فروش، سقطفروش برابر پارسی : خواربار فروش، بنکدار

بقال

<hr> مترادف بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال

مترادف بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال

بقچه

<hr> مترادف بلبل : عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ ، روان، پرحرف <hr> متضاد بلبل : زاغ، زغن

مترادف بلبل : عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ ، روان، پرحرف متضاد بلبل : زاغ، زغن

بلبل

بلرز

<hr> مترادف بلغم : بی خیال، بی قید، تن پرور، تن آسا ، چاق، چاقالو، فربه ، خلط سینه <hr> متضاد بلغم : زرنگ، فعال، پویا، لاغر، نزار

مترادف بلغم : بی خیال، بی قید، تن پرور، تن آسا ، چاق، چاقالو، فربه ، خلط سینه متضاد بلغم : زرنگ، فعال، پویا، لاغر، نزار

بلغم

<hr> مترادف بلند : دراز، طولانی، طویل ، رفیع، شاهق، مرتفع ، شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا ، بم ، افراخته، افراشته، کشیده، رسا <hr> متضاد بلند : کوتاه، قصیر، پست، زیر، نارسا

مترادف بلند : دراز، طولانی، طویل ، رفیع، شاهق، مرتفع ، شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا ، بم ، افراخته، افراشته، کشیده، رسا متضاد بلند : کوتاه، قصیر، پست، زیر، نارسا

بلند

<hr> مترادف بلند کردن : بالا بردن، بر داشتن، دزدیدن، ر بودن، کش رفتن، بیدار کردن، کسی را برای مباشرت بردن، شدت دادن، رساتر کردن، ایجاد کردن، برپا کردن، برکنار کردن، خلع کردن، عزل کردن، معزول کردن، رشد دادن، طویل کردن

مترادف بلند کردن : بالا بردن، بر داشتن، دزدیدن، ر بودن، کش رفتن، بیدار کردن، کسی را برای مباشرت بردن، شدت دادن، رساتر کردن، ایجاد کردن، برپا کردن، برکنار کردن، خلع کردن، عزل کردن، معزول کردن، رشد دادن، طویل کردن

واژه های حرف "ب" - گویش اصفهانی