دست کفچه کردن

<hr> مترادف دست کم : حداقل، لااقل <hr> متضاد دست کم : حداکثر

مترادف دست کم : حداقل، لااقل متضاد دست کم : حداکثر

دست کم

دست کم گرفتن

دست کوتاه کردن

دست گذاری

دست گرائی

دست گردان کردن

دست گرفتن

دست گزین کردن

دست گشادن

دست گومل شده

دست گیرد

دست یابد

دست یابی به چیزی

دست یازی

دست یازیدن

دست یافتن

دست یافتنی

دست یکی کردن

دستا موجود است

<hr> مترادف دستار : سربند، طیلسان، عصابه، عمامه، مندیل، دستمال

مترادف دستار : سربند، طیلسان، عصابه، عمامه، مندیل، دستمال

دستار

دستارخون

دستاس

<hr> مترادف دستان : آهنگ، سرود، لحن، نغمه، نوا، تزویر، حیله، دوال، فسون، مکر، نیرنگ

مترادف دستان : آهنگ، سرود، لحن، نغمه، نوا، تزویر، حیله، دوال، فسون، مکر، نیرنگ

دستان

دستان نشانی

دستانداز شتابگیر

دستاوردی

<hr> مترادف دستاویز : بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک

مترادف دستاویز : بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک

دستاویز

دستاویز و بهانه

دستاک

دستبافته ایرانی

دستبافته سنتی ایران

دستبافی پشمی

<hr> مترادف دستبرد : استراق، چپاول، دزدی، سرقت، غارت، حمله، هجوم، یورش

مترادف دستبرد : استراق، چپاول، دزدی، سرقت، غارت، حمله، هجوم، یورش

دستبرد

دستبرد در حرمسرا

دستبرد دیدن

دستبرد زدن به غذا

دستبرد نمودن

<hr> مترادف دستبند : بخو، النگو، دستیاره

واژه های حرف "د" - پیشنهاد کاربران