capital output ratio

capital part

capital preservation

capital project

capital protection

<hr> مالیات بر سرمایه (که گاهی علاوه بر مالیات بر درآمد محاسبه می گردد)، مجازات اعدام، (در اصل) سربریدن به خاطر بزهکاری یا آدمکشی

مالیات بر سرمایه (که گاهی علاوه بر مالیات بر درآمد محاسبه می گردد)، مجازات اعدام، (در اصل) سربریدن به خاطر بزهکاری یا آدمکشی

capital punishment

capital raising

capital requirement

capital satellite

<hr> کشتی زره دار جنگی با توپ هایی که دهانه ی آنها از هشت اینچ بیشتر باشد، (اقتصاد)، سرمایه ی شرکت که به سهام خرید و فروش پذیر بخش شده باشد، سرمایه سهامی، سهام انتشار نیافته شرکت تضامنی، عنصر مالکیت شرکت که بصورت سهام وگواهی نامه سهام درامده

کشتی زره دار جنگی با توپ هایی که دهانه ی آنها از هشت اینچ بیشتر باشد، (اقتصاد)، سرمایه ی شرکت که به سهام خرید و فروش پذیر بخش شده باشد، سرمایه سهامی، سهام انتشار نیافته شرکت تضامنی، عنصر مالکیت شرکت که بصورت سهام وگواهی نامه سهام درامده

capital stock

capital structure

capital to last

capitalisation

capitalise

capitalised

capitalising

<hr> معنی : سرمایه گرایی، رژیم سرمایه داری <hr> معانی دیگر : (اقتصاد) سرمایه بر (نیازمند به سرمایه گذاری زیاد و معمولا کارگر کم - در مقایسه با labor-intensive یا کاربر که نیاز به کارگران زیاد دارد)، نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه دولت و هدف به دست آوردن سود در محیط رقابت آزاد و ازدیاد سرمایه و گسترش فرآوری است)

معنی : سرمایه گرایی، رژیم سرمایه داری معانی دیگر : (اقتصاد) سرمایه بر (نیازمند به سرمایه گذاری زیاد و معمولا کارگر کم - در مقایسه با labor-intensive یا کاربر که نیاز به کارگران زیاد دارد)، نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه د

capitalism

<hr> معنی : سرمایه دار، سرمایه گرای <hr> معانی دیگر : نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه دولت و هدف به دست آوردن سود در محیط رقابت آزاد و ازدیاد سرمایه و گسترش فرآوری است)، سرمایه گذار، دارای دستمایه یا تنخواه، تنخواه دار، وابسته به سرمایه داری یا مایه سالاری، کاپیتالیست، هوادار نظام سرمایه داری (مایه سالاری)، سرمایه گرا، پولدار

معنی : سرمایه دار، سرمایه گرای معانی دیگر : نظام سرمایه داری، مایه سالاری (نظام اقتصادی که در آن ابزار تولید و توزیع و زمین و غیره متعلق به شهروند است نه دولت و هدف به دست آوردن سود در محیط رقابت آزاد و ازدیاد سرمایه و گسترش فرآوری است)، سرمایه گذار، دارای دستمایه یا تنخواه، تنخواه دار، وابسته به سر

capitalist

capitalist society

<hr> معنی : نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه <hr> معانی دیگر : هوادار نظام سرمایه داری، سرمایه دار، وابسته به نظام سرمایه داری یا مایه سالاری، (نگارش و چاپ) حروف بزرگ، روش کاربرد حروف بزرگ، (اقتصاد)، تبدیل به سرمایه کردن، مبلغ حاصل از تبدیل دارایی (اموال) به سرمایه، سرمایه سازی، (در مورد شرکت ها و غیره) کل دارایی سرمایه ای (سهام و اوراق بهادار، سود تقسیم نشده، بودجه ی خرج نشده و غیره)، تنزیل سرمایه، ارزش کل سهام واریزنشده ی شرکت، برآورد ارزش سرمایه، کل مبلغ سرمایه گذاری شده، کل بدهی ها و تعهدات شرکت

معنی : نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه معانی دیگر : هوادار نظام سرمایه داری، سرمایه دار، وابسته به نظام سرمایه داری یا مایه سالاری، (نگارش و چاپ) حروف بزرگ، روش کاربرد حروف بزرگ، (اقتصاد)، تبدیل به سرمایه کردن، مبلغ حاصل از تبدیل دارایی (اموال) به سرمایه، سرمایه سازی، (در مورد ش

capitalization

capitalization rate

<hr> تبدیل سود به سرمایه، ضریب دارایی به سرمایه

تبدیل سود به سرمایه، ضریب دارایی به سرمایه

capitalization ratio

<hr> ضریب دارایی به سرمایه، (اقتصاد) تبدیل به سرمایه کردن، به عنوان سرمایه یا مایه به کاربردن، ارزش یا میزان فعلی درآمد یا قسط یا مزد و حقوق (و غیره) را محاسبه کردن، (نگارش و چاپ) با حروف بزرگ نوشتن یا چاپ کردن، (با on) بهره گیری کردن، استفاده کردن، مبلغ کل سهام شرکت یا بنگاه (و غیره) را تعیین کردن، به حساب دارایی بردن، تبدیل کردن (بدهی های قابل تغییر یا کوتاه مدت) به سهام، سرمایه گذاری کردن، سرمایه تهیه کردن، مایه یا تنخواه یا دستمایه دادن، (حسابداری) به حساب بستانکار بردن، جزو دارایی حساب کردن، تبدیل بسرمایه کردن، باحروف درشت نوشتن، سرمایه جمع کردن

ضریب دارایی به سرمایه، (اقتصاد) تبدیل به سرمایه کردن، به عنوان سرمایه یا مایه به کاربردن، ارزش یا میزان فعلی درآمد یا قسط یا مزد و حقوق (و غیره) را محاسبه کردن، (نگارش و چاپ) با حروف بزرگ نوشتن یا چاپ کردن، (با on) بهره گیری کردن، استفاده کردن، مبلغ کل سهام شرکت یا بنگاه (و غیره) را تعیین کردن، به ح

capitalize

capitalize on

<hr> تبدیل بسرمایه کردن، باحروف درشت نوشتن، سرمایه جمع کردن

تبدیل بسرمایه کردن، باحروف درشت نوشتن، سرمایه جمع کردن

capitalized

capitalized assets

capitalizing

<hr> معنی : راسی، مانند سر <hr> معانی دیگر : سرمانند، تارک سان، راسی (مثل برخی گل ها)، سرسان

معنی : راسی، مانند سر معانی دیگر : سرمانند، تارک سان، راسی (مثل برخی گل ها)، سرسان

capitate

capitate bone

capitis

<hr> (مجازی) قوه ی مقننه (در امریکا)، (امریکا)، نام تپه ای در شهر واشنگتن که کاخ کنگره (مجلسین امریکا) روی آن قرار دارد

(مجازی) قوه ی مقننه (در امریکا)، (امریکا)، نام تپه ای در شهر واشنگتن که کاخ کنگره (مجلسین امریکا) روی آن قرار دارد

capitol hill

capitulare

<hr> معنی : تسلیم شدن، سرسپردن <hr> معانی دیگر : (با قید شرایط) تسلیم دشمن شدن (در مقابل تسلیم بدون قید و شرط : unconditional surrender)، دست از پایداری کشیدن، ترک مقاومت کردن، سرفرود آوردن

معنی : تسلیم شدن، سرسپردن معانی دیگر : (با قید شرایط) تسلیم دشمن شدن (در مقابل تسلیم بدون قید و شرط : unconditional surrender)، دست از پایداری کشیدن، ترک مقاومت کردن، سرفرود آوردن

capitulate

capitulated

capitulations capitulation

<hr> معنی : نوک یا سر کوچک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی) گرزه، برجستگی سر استخوان، چماق سر، pl بخش، فصل یا قسمت مختصری

معنی : نوک یا سر کوچک معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی) گرزه، برجستگی سر استخوان، چماق سر، pl بخش، فصل یا قسمت مختصری

capitulum

capivating

<hr> (دارو سازی) کپسول، قرص روپوش دار یا پوشینه دار، کپسول کوچک

(دارو سازی) کپسول، قرص روپوش دار یا پوشینه دار، کپسول کوچک

caplet

capleton

capn

capnophilic

<hr> (موسیقی) کاپو (اسبابی که برای کشیدن و کوتاه کردن تارها، روی بدنه ی ساز تعبیه می کنند)، دماغک، (ایتالیایی) رئیس تبهکاران، سردسته ی مافیا

(موسیقی) کاپو (اسبابی که برای کشیدن و کوتاه کردن تارها، روی بدنه ی ساز تعبیه می کنند)، دماغک، (ایتالیایی) رئیس تبهکاران، سردسته ی مافیا

capo

capoeira

<hr> معنی : اخته، خروس اخته <hr> معانی دیگر : جوجه خروس اخته شده (که به منظور ذبح پروار می شود)

معنی : اخته، خروس اخته معانی دیگر : جوجه خروس اخته شده (که به منظور ذبح پروار می شود)

capon

capotasto

<hr> (نام ناحیه ای در خاور آسیای صغیر که بخشی از امپراطوری روم بود) کپادوسیه

(نام ناحیه ای در خاور آسیای صغیر که بخشی از امپراطوری روم بود) کپادوسیه

واژه های حرف "c" - پیشنهاد کاربران