doctor's appointment

doctor's gown

doctor's orders

<hr> معنی : مربوط به دکتری <hr> معانی دیگر : دکتری، پزشکی

معنی : مربوط به دکتری معانی دیگر : دکتری، پزشکی

doctoral

doctoral dissertation

doctoral student

doctorate degree

doctored

<hr> خط مشى، دکترین، قوانین اصلى، اصل روش قانونى علوم نظامى : روش

خط مشى، دکترین، قوانین اصلى، اصل روش قانونى علوم نظامى : روش

doctorine

doctors

doctors surgery

doctrina

<hr> معنی : اصولی <hr> معانی دیگر : متعصب، جزمی، تعصب آمیز، غیر عملی، نظری، مکتبی، عقیدتی، انگارگانی، کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند

معنی : اصولی معانی دیگر : متعصب، جزمی، تعصب آمیز، غیر عملی، نظری، مکتبی، عقیدتی، انگارگانی، کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند

doctrinaire

<hr> معنی : تعلیمی، تعلیماتی، عقیدهای، مبنی بر عقاید نظری <hr> معانی دیگر : تعلیماتی، تعلیمی، عقیده ای، مبنی بر عقاید نظری

معنی : تعلیمی، تعلیماتی، عقیدهای، مبنی بر عقاید نظری معانی دیگر : تعلیماتی، تعلیمی، عقیده ای، مبنی بر عقاید نظری

doctrinal

doctrinal foundation

doctrinal moral social theology

doctrinate

<hr> معنی : اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت <hr> معانی دیگر : (جمع) تعالیم، آموزه، (مذهب و حزب و غیره) اعتقاد، (جمع) معتقدات، مرام، آیین، شریعت، اصل علمی، سیاست، اصل سیاسی، روش سیاسی، بربست، هند، بنداد، (حقوق) اصل، قانون، قاعده، افراس، افراه، عقیده

معنی : اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت معانی دیگر : (جمع) تعالیم، آموزه، (مذهب و حزب و غیره) اعتقاد، (جمع) معتقدات، مرام، آیین، شریعت، اصل علمی، سیاست، اصل سیاسی، روش سیاسی، بربست، هند، بنداد، (حقوق) اصل، قانون، قاعده، افراس، افراه، عقیده

doctrine

doctrine of nulla poena sine lege

doctrine of nullum crimen sine lege

doctrine of privity

docu game

<hr> (تلویزیون) نمایش نیمه واقعی

(تلویزیون) نمایش نیمه واقعی

docudrama

documantry

documeated

<hr> معنی : سند، مدرک، تمسک، دستاویز <hr> معانی دیگر : دست آویز، یافتگان، بنچاک، سند ارائه دادن، سنددار کردن، با مدرک اثبات کردن، (کتاب و رساله و غیره - با رجوع به منابع و مراجع مختلف ادعای خود را) به اثبات رساندن، مستند کردن، ملاک، سندیت دادن

معنی : سند، مدرک، تمسک، دستاویز معانی دیگر : دست آویز، یافتگان، بنچاک، سند ارائه دادن، سنددار کردن، با مدرک اثبات کردن، (کتاب و رساله و غیره - با رجوع به منابع و مراجع مختلف ادعای خود را) به اثبات رساندن، مستند کردن، ملاک، سندیت دادن

document

document camera

document case

document control

document delivery service

document heritage

document management system

document of compliance

document report project

documentable

<hr> مبنی برمدرک یاسند، سندی، مدرکی

مبنی برمدرک یاسند، سندی، مدرکی

documental

documentalist

documentaries

<hr> معنی : مستند، سندی، مدرکی، مبنی بر مدرک یا سند <hr> معانی دیگر : وابسته به سند و مدرک، مدلل، موثق، (اقتصاد) اسنادی

معنی : مستند، سندی، مدرکی، مبنی بر مدرک یا سند معانی دیگر : وابسته به سند و مدرک، مدلل، موثق، (اقتصاد) اسنادی

documentary

documentary collection

documentary credits

documentary draft

documentary drama

documentary evidence

documentary film

documentary letter of credit

<hr> معنی : مستندات، مستند سازی، ارائه اسناد یا مدارک، توسل بمدارک و اسناد، اثبات با مدرک <hr> معانی دیگر : مدرک، سند، فرنود، یافتگان، ارائه سند

معنی : مستندات، مستند سازی، ارائه اسناد یا مدارک، توسل بمدارک و اسناد، اثبات با مدرک معانی دیگر : مدرک، سند، فرنود، یافتگان، ارائه سند

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران