electronystagmograph

electrooculography

electropedia

electrophile

electrophilic

electrophilic reagent

electrophilicit

electrophilicity

<hr> (شیمی - حرکت ملکول ها یا ذرات کلوئیدی در مایع یا ژل که تحت تاثیر میدان الکتریکی قرار گرفته باشد) الکترون بری، حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق

(شیمی - حرکت ملکول ها یا ذرات کلوئیدی در مایع یا ژل که تحت تاثیر میدان الکتریکی قرار گرفته باشد) الکترون بری، حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق

electrophoresis

electrophoretic

electrophoretic mobility

electrophysiological

<hr> (شناخت خواص الکتریکی موجودات زنده و تولید برق توسط ساز واژه های زنده) تنکردشناسی برق

(شناخت خواص الکتریکی موجودات زنده و تولید برق توسط ساز واژه های زنده) تنکردشناسی برق

electrophysiology

electropolishing

electroporation

electroreduction

<hr> معنی : برق سنج، برق نما، برق یاب، تعیین کننده برق <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که با آن وجود حتی مقدار کمی برق یا میدان الکتریکی و یا تابشگری اتمی را معلوم می کنند) برق یاب، الکتروسکوپ

معنی : برق سنج، برق نما، برق یاب، تعیین کننده برق معانی دیگر : (دستگاهی که با آن وجود حتی مقدار کمی برق یا میدان الکتریکی و یا تابشگری اتمی را معلوم می کنند) برق یاب، الکتروسکوپ

electroscope

<hr> (روان پزشکی) درمان با تکانه (یا ضربه) ی برقی، تکانه درمانی (برقی)

(روان پزشکی) درمان با تکانه (یا ضربه) ی برقی، تکانه درمانی (برقی)

electroshock therapy

electrospinning

electrospinning of the composite film

electrospray ionisation time of flight

electrospun

electrostatic precipitator

electrostatic shielding

electrostatic spraying

<hr> (با فعل مفرد) ایستا برق شناسی، علم برق ساکن، بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه ودافعه بارهای الکتریکی گفتگو مینماید، علم برق ساکن، علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتى

(با فعل مفرد) ایستا برق شناسی، علم برق ساکن، بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه ودافعه بارهای الکتریکی گفتگو مینماید، علم برق ساکن، علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتى

electrostatics

<hr> الکترونیک : الکتروستریکسیون

الکترونیک : الکتروستریکسیون

electrostriction

electrotinning

electrotransformation

electroweak

electroweak interaction

electrowinning

elegaic

<hr> معنی : ظرافت، خوش اندامی، زیبایی، وقار، لطافت، ریزه کاری <hr> معانی دیگر : قشنگی، برازندگی، دلپسندی، ملاحت، آراستگی (elegancy هم می گویند)، سلیقه

معنی : ظرافت، خوش اندامی، زیبایی، وقار، لطافت، ریزه کاری معانی دیگر : قشنگی، برازندگی، دلپسندی، ملاحت، آراستگی (elegancy هم می گویند)، سلیقه

elegance

<hr> معنی : زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز <hr> معانی دیگر : (طرح و نقشه و سبک و لباس و غیره) قشنگ، گیرا، خوش طرح، (آدم) دلپذیر، آراسته، پیراسته، با نمک، دلپسند، ملیح، (اندیشه و فرمول علمی و غیره) ساده و زیبا، ظریف و زیبا، پربراز

معنی : زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز معانی دیگر : (طرح و نقشه و سبک و لباس و غیره) قشنگ، گیرا، خوش طرح، (آدم) دلپذیر، آراسته، پیراسته، با نمک، دلپسند، ملیح، (اندیشه و فرمول علمی و غیره) ساده و زیبا، ظریف و زیبا، پربراز

elegant

elegant lady

elegant style

<hr> معنی : ظریفانه <hr> معانی دیگر : باظرافت، بلطافت، باظرافت طبع

معنی : ظریفانه معانی دیگر : باظرافت، بلطافت، باظرافت طبع

elegantly

elegie

elektron

eleman

<hr> معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج <hr> معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخواه، عامل، سازه، (شیمی - کامپیوتر) عنصر، (در ماتریس) درآیه، بنست (بن + است)، بیخ، (ریاضی) بنیاد، بن پار، جز، اصل (اصول)، مبنا (مبانی)، (در برخی ماشین های تحریر) گوی (که روی آن حروف حک شده است)، توپی، ماتریکس، (کلیسا) نان و شراب (در عشای ربانی)، (الکترونیک) المنت، المان، مفتول داغ شو، بن ساز، (ارتش) رکن، عنصر عملیاتی، کنشگر، (فلسفه) اسطقس

معنی : جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج معانی دیگر : (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخ

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران