endanged

<hr> معنی : به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن <hr> معانی دیگر : به خطر انداختن، (به ویژه گیاه و جانور نادر) در معرض نابودی قرار دادن، در معر­ خطر گذاشتن

معنی : به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن معانی دیگر : به خطر انداختن، (به ویژه گیاه و جانور نادر) در معرض نابودی قرار دادن، در معر­ خطر گذاشتن

endanger

endanger life

endanger species

endangerd

endangerd animal

endangerd species

<hr> (verb transitive) به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن

(verb transitive) به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن

endangered

endangered alive

endangered animal

endangered animals

endangered languages

<hr> (گیاه یا جانور) در معرض نابودی، در خطر انقراض، در خطر انقراض the giant panda is an endangered species پاندای عظیمالجثه در معرض انقراض است

(گیاه یا جانور) در معرض نابودی، در خطر انقراض، در خطر انقراض the giant panda is an endangered species پاندای عظیمالجثه در معرض انقراض است

endangered species

endangeres

endangering

endangerment

endangeroud

endanjered

endanjered animal

endanjered animals

endarterial

endayered

endbulbs and calyces

endcapping

<hr> معنی : گران کردن، عزیز داشتن <hr> معانی دیگر : عزیز کردن، محبوب کردن، تحبیب کردن، دوست داشتنی کردن

معنی : گران کردن، عزیز داشتن معانی دیگر : عزیز کردن، محبوب کردن، تحبیب کردن، دوست داشتنی کردن

endear

endear oneself

endeared

<hr> محبوب کننده، عزیز کننده، دوست داشتنی کننده، محبت آمیز، مهربان، مهربانانه، از روی دوستی و محبت، از روی دوستی و محبت the endearing words of the nurse to the dying patient سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

محبوب کننده، عزیز کننده، دوست داشتنی کننده، محبت آمیز، مهربان، مهربانانه، از روی دوستی و محبت، از روی دوستی و محبت the endearing words of the nurse to the dying patient سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

endearing

endearingly

<hr> معنی : نوازش، عطوفت <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) سخنان محبت آمیز، سخنان عاشقانه، مهربانی، محبت، دوستاری، عزیزسازی، عزیز کردن، گرامی کردن

معنی : نوازش، عطوفت معانی دیگر : (معمولا جمع) سخنان محبت آمیز، سخنان عاشقانه، مهربانی، محبت، دوستاری، عزیزسازی، عزیز کردن، گرامی کردن

endearment

<hr> معنی : تلاش، سعی، جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، کوشش، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با مصدر می آید) کوشیدن، همت کردن، جدوجهد کردن، تقلا کردن، کوشش کردن، تخشیدن (در انگلیس می نویسند: endeavour)

معنی : تلاش، سعی، جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، کوشش، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن معانی دیگر : (معمولا با مصدر می آید) کوشیدن، همت کردن، جدوجهد کردن، تقلا کردن، کوشش کردن، تخشیدن (در انگلیس می نویسند: endeavour)

endeavor

endeavors

<hr> معنی : جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، تلاش کردن، کوشیدن، سر و دست شکسن <hr> معانی دیگر : کوشش، سعی، کوشش کردن

معنی : جد و جهد، مجاهدت، سعی بلیغ، تلاش کردن، کوشیدن، سر و دست شکسن معانی دیگر : کوشش، سعی، کوشش کردن

endeavour

endeavours

ended

ended in

ended up

<hr> معنی : بیماری همه گیربومی، بومی، مختص یک دیار <hr> معانی دیگر : (بیماری) بوم گیر (در برابر: همه گیر epidemic)، (گیاه و جانور و رسم و سنت و غیره) ویژه ی محل بخصوص، محلی (endemical هم می گویند)، مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور

معنی : بیماری همه گیربومی، بومی، مختص یک دیار معانی دیگر : (بیماری) بوم گیر (در برابر: همه گیر epidemic)، (گیاه و جانور و رسم و سنت و غیره) ویژه ی محل بخصوص، محلی (endemical هم می گویند)، مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران