essays

<hr> معنی : خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین <hr> معانی دیگر : جوهر، چیستی، کیا، کیاده، کنه، مایه، اساس، اصل، آسه، محور، عصاره، شیره، عطر، چکیده، لب

معنی : خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین معانی دیگر : جوهر، چیستی، کیا، کیاده، کنه، مایه، اساس، اصل، آسه، محور، عصاره، شیره، عطر، چکیده، لب

essence

essencial

<hr> یهودی اسین (نام فرقه ی عرفانی یهودی که از قرن دوم پیش از میلاد تا قرن دوم پس از میلاد فعالیت داشت)

یهودی اسین (نام فرقه ی عرفانی یهودی که از قرن دوم پیش از میلاد تا قرن دوم پس از میلاد فعالیت داشت)

essene

essentail

essentailly

essentals

essentia

<hr> معنی : اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی <hr> معانی دیگر : لازم، بایسته، لازمه (ی چیزی)، بنیادی، اسانسی، عصاره ای، عامل حیاتی، عامل اصلی، بی وارک را، مصادره کردن

معنی : اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی معانی دیگر : لازم، بایسته، لازمه (ی چیزی)، بنیادی، اسانسی، عصاره ای، عامل حیاتی، عامل اصلی، بی وارک را، مصادره کردن

essential

essential accident

essential aminoacid

essential characteristic

essential difference

essential documents

essential dysmenorrhea

essential element

essential elements

essential fat

essential fatty acid

essential force

essential form

<hr> معنی : عطر <hr> معانی دیگر : عطر گیاهی، روغن عصاره ای (روغن فراری که عطر گل از آن است)

معنی : عطر معانی دیگر : عطر گیاهی، روغن عصاره ای (روغن فراری که عطر گل از آن است)

essential oil

essential oils

essential room

essential service

<hr> (فلسفه) ماهیت گرایی، کیاگرایی

(فلسفه) ماهیت گرایی، کیاگرایی

essentialism

essentialist

essentialistic

<hr> صفت ذاتی، لزوم، کیایی، ضرورت، ضروری بودن، وجوب

صفت ذاتی، لزوم، کیایی، ضرورت، ضروری بودن، وجوب

essentiality

<hr> اصلا، دراصل، ذاتا، بطورضروری

اصلا، دراصل، ذاتا، بطورضروری

essentially

essentially bounded

essentially nonoscillatory scheme

essentially speaking

essentials

essentials of a contract

essentital

essetial

essignnent

<hr> (گوهرشناسی) اسونیت (لعل قهوه ای پررنگ)

(گوهرشناسی) اسونیت (لعل قهوه ای پررنگ)

essonite

<hr> مخفف، تاسیس شده، ایجاد شده (estab هم می نویسند)، ملک، مال، برآورد، مخفف: مقیاس ساعت در ایالات خاوری ایالات متحده، ساعت خاوری، (انجیل) استر، کشور استونیا، مخفف تاسیس شده، مال مخفف برآورد مخفف برآورد شده مخفف: مقیاس ساعت در ایالات خاوری ایالات متحده <hr> est _ صفت و قید را تبدیل به حالت عالی می کند، ـ ترین، (قدیمی) فعل را به صورت دوم شخص مفرد زمان حال در می آورد، پسوند:

مخفف، تاسیس شده، ایجاد شده (estab هم می نویسند)، ملک، مال، برآورد، مخفف: مقیاس ساعت در ایالات خاوری ایالات متحده، ساعت خاوری، (انجیل) استر، کشور استونیا، مخفف تاسیس شده، مال مخفف برآورد مخفف برآورد شده مخفف: مقیاس ساعت در ایالات خاوری ایالات متحده est _ صفت و قید را تبدیل به حالت عالی می کند، ـ ترین

esta

estabilish

estabilished

estabilishing

<hr> معنی : تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن <hr> معانی دیگر : مستقر کردن، پابرجا کردن، جایگزین کردن، (قانون یا نظامنامه و غیره) مقرر کردن، راستاد کردن، وضع کردن، قایل شدن، بنیاد نهادن، پایه گذاری کردن، بنا نهادن، پی افکندن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، (شهرت یا نظریه یا رسم و غیره) به ثبوت رساندن، محقق کردن، استوار کردن، ثابت کردن، پایدار کردن، ریشه دار کردن، استوانیدن، فرنودن، ریشه دار شدن، ریشه دواندن، جایگزین شدن، پاگیر شدن، (گیاه شناسی) بومی شدن، پاگرفتن

معنی : تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن معانی دیگر : مستقر کردن، پابرجا کردن، جایگزین کردن، (قانون یا نظامنامه و غیره) مقرر کردن، راستاد کردن، وضع کردن، قایل شد

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران