ertan

ertapenem

erthrocytosis

erucism

eructation

<hr> معنی : دانشمند، فرجاد، متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه <hr> معانی دیگر : فاضل، بحرالعلوم، گسترده دانش، علامه

معنی : دانشمند، فرجاد، متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه معانی دیگر : فاضل، بحرالعلوم، گسترده دانش، علامه

erudite

<hr> معنی : فضل و دانش، فضیلت، دانشوری <hr> معانی دیگر : دانش، فضل، گسترده دانی، علم، علامگی

معنی : فضل و دانش، فضیلت، دانشوری معانی دیگر : دانش، فضل، گسترده دانی، علم، علامگی

erudition

<hr> معنی : منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردن <hr> معانی دیگر : (آتشفشان و غیره) فوران کردن، برون افکندن، برون فشاندن، آتش فشانی کردن، آب فشانی کردن، برون فشانی کردن، بروز کردن، در جستن، (جوش صورت یا کورک و غیره) بیرون زدن، ـ زدن، (با فشار یا سروصدا) بیرون آمدن، ترکیدن، (دندان) درآمدن، فشاندن

معنی : منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردن معانی دیگر : (آتشفشان و غیره) فوران کردن، برون افکندن، برون فشاندن، آتش فشانی کردن، آب فشانی کردن، برون فشانی کردن، بروز کردن، در جستن، (جوش صورت یا کورک و غیره) بیرون زدن، ـ زدن، (با فشار یا سروصدا) بیرون آمدن، ترکیدن، (دندان) 

erupt

erupt into

erupted

erupting

<hr> معنی : انفجار، جوش، فوران <hr> معانی دیگر : فوران (آتشفشان و غیره)، برون فشانی، آتشفشانی، آب فشانی، بخار فشانی، ـ فشانی، فشانش، بروز (احساسات یا شورش و بلوا و غیره)، (پزشکی) جوش زدن (پوست)، ـ زدن، ـ زنی، درآمدن (دندان)، جوانه زدن، (پزشکی) جوش (روی پوست بدن)، پروش، بشر، بثور

معنی : انفجار، جوش، فوران معانی دیگر : فوران (آتشفشان و غیره)، برون فشانی، آتشفشانی، آب فشانی، بخار فشانی، ـ فشانی، فشانش، بروز (احساسات یا شورش و بلوا و غیره)، (پزشکی) جوش زدن (پوست)، ـ زدن، ـ زنی، درآمدن (دندان)، جوانه زدن، (پزشکی) جوش (روی پوست بدن)، پروش، بشر، بثور

eruption

eruption of war

eruption rain

erupts

ervi

ervin

<hr> (پزشکی - سرخی نابهنجار پوست به علل گوناگون) پوست سرخی، اریتیم، التهاب پوست، گل انداختن صورت، تابش

(پزشکی - سرخی نابهنجار پوست به علل گوناگون) پوست سرخی، اریتیم، التهاب پوست، گل انداختن صورت، تابش

erythema

erythema and edema

erythematosus

erythematous

erythrasma

<hr> (زیست شناسی) گویچه ی قرمز، سرخ گویچه (red blood cell هم می گویند)

(زیست شناسی) گویچه ی قرمز، سرخ گویچه (red blood cell هم می گویند)

erythrocyte

erythrocyte sediman rate

erythrocyte sedimentation rate

erythrocyte seimentation rate

erythrocytes

erythrocytosis

erythrodermic psoriasis

<hr> (رنگ متمایل به سرخ) سرخ فام،سرخگون،روبه سرخی،سرخ مانند، (وابسته به سرخ گویچه ها) سرخ گویچه ای، قرمز، سرخ، خونین، الوده یامایل بخونریزى

(رنگ متمایل به سرخ) سرخ فام،سرخگون،روبه سرخی،سرخ مانند، (وابسته به سرخ گویچه ها) سرخ گویچه ای، قرمز، سرخ، خونین، الوده یامایل بخونریزى

erythroid

erythrokinetics

erythromelalgia

<hr> روانشناسى : هراس از سرخ شدن

روانشناسى : هراس از سرخ شدن

erythrophobia

erythroplakia

<hr> (زیست شناسی) سرخ گویچه زایی (فرآیند تولید گویچه های قرمز)

(زیست شناسی) سرخ گویچه زایی (فرآیند تولید گویچه های قرمز)

erythropoiesis

<hr> (زیست شناسی - هورمونی که در کلیه درست شده و سرخ گویچه زایی را بر می انگیزاند) گیزن سرخ گویچه زایی

(زیست شناسی - هورمونی که در کلیه درست شده و سرخ گویچه زایی را بر می انگیزاند) گیزن سرخ گویچه زایی

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران