explained variance

explainer

explaining

explains

explanans

explanatio

<hr> معنی : شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه <hr> معانی دیگر : بازنمود، ویچاردن، دیماس، سفرنگ، انگیزه نمایی، رفع ابهام یا سو تفاهم

معنی : شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه معانی دیگر : بازنمود، ویچاردن، دیماس، سفرنگ، انگیزه نمایی، رفع ابهام یا سو تفاهم

explanation

explanations

explanatorily

<hr> معنی : توضیحی، روشنگر، بیانگر، شرحی <hr> معانی دیگر : بیانی، توجیهی

معنی : توضیحی، روشنگر، بیانگر، شرحی معانی دیگر : بیانی، توجیهی

explanatory

explanatory adequacy

explanatory fiction

explanatory note

explanatory style

explanatory variable

explane

<hr> (زیست شناسی) برون کاشتن، برون کاشت کردن

(زیست شناسی) برون کاشتن، برون کاشت کردن

explant

explantion

explants

explcre

<hr> معنی : جایگیر، پر کننده، اشباعی، تکمیل کننده <hr> معانی دیگر : دشنام، ناسزا، فحش، بد و بیراه، حرف زشت، (دستور زبان) جای گیره، کلمه ی زائد (مانند there در: there is nothing left)، expletory اشباعی

معنی : جایگیر، پر کننده، اشباعی، تکمیل کننده معانی دیگر : دشنام، ناسزا، فحش، بد و بیراه، حرف زشت، (دستور زبان) جای گیره، کلمه ی زائد (مانند there در: there is nothing left)، expletory اشباعی

expletive

<hr> معنی : قابل توضیح <hr> معانی دیگر : توضیح پذیر، بازنمود پذیر، بیان کردنی

معنی : قابل توضیح معانی دیگر : توضیح پذیر، بازنمود پذیر، بیان کردنی

explicable

<hr> توضیح، شرح، بیان، تشریح

توضیح، شرح، بیان، تشریح

explication

explicative

explicature

<hr> معنی : صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح <hr> معانی دیگر : عیان، آشکار، بی پرده (در برابر: ناآشکار، مضمر implicit)، رک، رک و روباز، بی رودربایستی، بی شیله پیله، ساده

معنی : صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح معانی دیگر : عیان، آشکار، بی پرده (در برابر: ناآشکار، مضمر implicit)، رک، رک و روباز، بی رودربایستی، بی شیله پیله، ساده

explicit

explicit computation

explicit conversion

explicit definition

explicit knowledge

explicit memory

explicit rights

explicitation

<hr> صریحا، بطورصریح یاروشن، واضحا

صریحا، بطورصریح یاروشن، واضحا

explicitly

explicity

explict

expliot

explod

explodable

<hr> معنی : مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن <hr> معانی دیگر : منفجر کردن یا شدن، ترکاندن، پکاندن، پکیدن، رد کردن، (کذب یا بطلان چیزی را) نشان دادن، درب و داغان کردن، زیر (خنده یا گریه و غیره) زدن، همراه با صدا انجام شدن، (به سرعت و شدت) رشد کردن، (ناگهان و با شدت چیز جامد یا مایع را تبدیل به گاز قابل انبساط کردن) فراگستردن، فرا گسترده شدن، صدای بلند ایجاد کردن، منبسط کردن

معنی : مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن معانی دیگر : منفجر کردن یا شدن، ترکاندن، پکاندن، پکیدن، رد کردن، (کذب یا بطلان چیزی را) نشان دادن، درب و داغان کردن، زیر (خنده یا گریه و غیره) زدن، همراه با صدا انجام شدن، (به سرعت و شدت) رشد کردن، (ناگهان و با شدت چیز جامد یا م

explode

explode into

exploded

exploded drawing

exploded onto the scene

<hr> (تصویری که اجزای موتور و غیره را به طور مجزا از هم نشان می دهد) تصویر گسترده

(تصویری که اجزای موتور و غیره را به طور مجزا از هم نشان می دهد) تصویر گسترده

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران