<hr> معنی : وضع، پایه ستون، جای پا <hr> معانی دیگر : محل گذاشتن پا، گام گاه، جاپا، (هنگام راه رفتن یا دویدن) وضع سطح جاده (و غیره)، (رویه ی) راه، وضع (قرارگیری)، وضعیت، موقعیت، موضع، رابطه، رجوع شود به: foothold، (حسابداری و غیره) جمع زدن یک ستون از ارقام، جمع ستونی، جمع عمودی، حاصل جمع ستونی

معنی : وضع، پایه ستون، جای پا معانی دیگر : محل گذاشتن پا، گام گاه، جاپا، (هنگام راه رفتن یا دویدن) وضع سطح جاده (و غیره)، (رویه ی) راه، وضع (قرارگیری)، وضعیت، موقعیت، موضع، رابطه، رجوع شود به: foothold، (حسابداری و غیره) جمع زدن یک ستون از ارقام، جمع ستونی، جمع عمودی، حاصل جمع ستونی

footing

footing impedance

footing the bill

footjob

footled

<hr> فارغ و آزاد از قید و خیال

فارغ و آزاد از قید و خیال

footloose and fancy free

<hr> معنی : فراش، شاطر، پادو، نوکر، جلو دار <hr> معانی دیگر : (در کاخ ها) یاور آبدارباشی، معاون آبدارخانه

معنی : فراش، شاطر، پادو، نوکر، جلو دار معانی دیگر : (در کاخ ها) یاور آبدارباشی، معاون آبدارخانه

footman

footmen

<hr> معنی : شرح، تبصره، زیر نگاشت، یادداشت ته صفحه <hr> معانی دیگر : زیرنویس، پانویس، پانوشت، پاورقی، توضیح اضافی، سفرنگ، اضافات و حواشی، بیش داده ها، رجوع شود به: endnote، پی نوشت، یادداشت درته صفحه

معنی : شرح، تبصره، زیر نگاشت، یادداشت ته صفحه معانی دیگر : زیرنویس، پانویس، پانوشت، پاورقی، توضیح اضافی، سفرنگ، اضافات و حواشی، بیش داده ها، رجوع شود به: endnote، پی نوشت، یادداشت درته صفحه

footnote

footnotes

<hr> معنی : پایه، پیاده رو <hr> معانی دیگر : کوره راه، راه باریک (ویژه ی پیاده ها)، پاراه، پایه ستون، پایه مجسمه

معنی : پایه، پیاده رو معانی دیگر : کوره راه، راه باریک (ویژه ی پیاده ها)، پاراه، پایه ستون، پایه مجسمه

footpath

footpath level crossing

<hr> معنی : جای پا، اثر پا، رد پا <hr> معانی دیگر : (اثر پا روی شن یا گل و غیره) جای پا، (مقدار فضا و شکل جایی که مورد اشغال یا عبور و مرور چیزی قرار می گیرد) جای گیری، جای دیسی

معنی : جای پا، اثر پا، رد پا معانی دیگر : (اثر پا روی شن یا گل و غیره) جای پا، (مقدار فضا و شکل جایی که مورد اشغال یا عبور و مرور چیزی قرار می گیرد) جای گیری، جای دیسی

footprint

footprint area

footprints

<hr> معنی : مسابقه دویدن <hr> معانی دیگر : مسابقه ی دو، مسابقه دو

معنی : مسابقه دویدن معانی دیگر : مسابقه ی دو، مسابقه دو

footrace

footsie

<hr> معنی : قدم، جای پا، رد پا، گام، جاپا، گام برداری، پی <hr> معانی دیگر : صدای پا، اثر پا، پله (در پلکان)

معنی : قدم، جای پا، رد پا، گام، جاپا، گام برداری، پی معانی دیگر : صدای پا، اثر پا، پله (در پلکان)

footstep

footstep verification

footsteps

<hr> معنی : سنگ بنا، سنگ شالوده، سنگ پایین گور <hr> معانی دیگر : سنگ پای قبر، سنگ فرعی قبر، سنگ شالوده، سنگ پایین کوه

معنی : سنگ بنا، سنگ شالوده، سنگ پایین گور معانی دیگر : سنگ پای قبر، سنگ فرعی قبر، سنگ شالوده، سنگ پایین کوه

footstone

footvolley

<hr> (سطح زیرین لایه ی خاک های معدنی یا گسله یا رگه) زیر گسله،زیر رگه،زیر لایه

(سطح زیرین لایه ی خاک های معدنی یا گسله یا رگه) زیر گسله،زیر رگه،زیر لایه

footwall

<hr> معنی : کفش، پاپوش <hr> معانی دیگر : پوتین، چکمه، پای افزار (پاوزار)، لالکا، پاافزار کفش ومانندان

معنی : کفش، پاپوش معانی دیگر : پوتین، چکمه، پای افزار (پاوزار)، لالکا، پاافزار کفش ومانندان

footwear

footwell

<hr> معنی : رفت و آمد، کارپایی، استفاده از پا، پادوی <hr> معانی دیگر : (مجازی) چستی، چالاکی، تردستی، (طرز به کار بردن پاها یا قدم برداشتن به ویژه در رقص و مشت بازی و راهروی) حرکات پا، گام آرایی، گام پردازی، رفت وامد

معنی : رفت و آمد، کارپایی، استفاده از پا، پادوی معانی دیگر : (مجازی) چستی، چالاکی، تردستی، (طرز به کار بردن پاها یا قدم برداشتن به ویژه در رقص و مشت بازی و راهروی) حرکات پا، گام آرایی، گام پردازی، رفت وامد

footwork

footzy

<hr> معنی : ابله، کج کلاه، ادم خودساز و جلف <hr> معانی دیگر : (در اصل) آدم احمق، آدم نابخرد

معنی : ابله، کج کلاه، ادم خودساز و جلف معانی دیگر : (در اصل) آدم احمق، آدم نابخرد

<hr> معنی : بواسطه، در مدت، برای، بخاطر، بمنظور، بجهت، از طرف، به بهای، برله، بقدر، بطرفداری از، در برابر، در مقابل، مربوط به، بجای، برای اینکه، چون که، زیرا که <hr> معانی دیگر : بهر، به جای، در عوض، از طرف (کسی دیگر)، از سوی، به سود، به نفع، به هواخواهی از، موافق، به افتخار (کسی)، به احترام، به منظور، به جهت، به مقصد، به سوی، عازم، برای انجام (یا دستیابی به)، به عنوان، درپی، در جستجوی، برای طلب، برای هدف بخصوصی، مناسب برای، درخور، درباره ی، در مورد، با درنظر گرفتن، با وجود، از شدت، به نسبت، در ازای، به مبلغ، به قیمت، برای مدت، به دلیل آن که، پیشوند:، دور (از)، جدا (از)، فرا ـ [forget و forbid]، مخفف:، برون مرزی، مال

معنی : بواسطه، در مدت، برای، بخاطر، بمنظور، بجهت، از طرف، به بهای، برله، بقدر، بطرفداری از، در برابر، در مقابل، مربوط به، بجای، برای اینکه، چون که، زیرا که معانی دیگر : بهر، به جای، در عوض، از طرف (کسی دیگر)، از سوی، به سود، به نفع، به هواخواهی از، موافق، به افتخار (کسی)، به احترام، به منظور، به جهت

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران