پیشنهاد کاربران

fracture callus

fracture critical components

fracture mechanics

fracture plane

fracture porosity

fracture process zone

fracture reservoir

fracture resistance

fracture spacing index

fracture strength

fracture stress

fracture system

fracture toughness

fracture toughness criterion

fracturea

<hr> معنی : منکسر <hr> معانی دیگر : شکستگی، انکسار، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)

معنی : منکسر معانی دیگر : شکستگی، انکسار، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)

fractured

fractured penis

fracturing

<hr> (هواشناسی) ابر شکسته

fractus

fracure

frad

<hr> کلاهبردار، نامشروع، متقلب قانون ـ فقه : فریب امیز

کلاهبردار، نامشروع، متقلب قانون ـ فقه : فریب امیز

fradulent

<hr> (ارتش - خودمانی) عمدا زخمی کردن یا کشتن (افسر مافوق خود به ویژه با نارنجک)

(ارتش - خودمانی) عمدا زخمی کردن یا کشتن (افسر مافوق خود به ویژه با نارنجک)

frag

fragaria ananassa

fragging

fragil

<hr> معنی : ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک <hr> معانی دیگر : علیل، زودآسیب، نازک نارنجی، آسیب پذیر، کم بنیه، بدحال، ظریف

معنی : ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک معانی دیگر : علیل، زودآسیب، نازک نارنجی، آسیب پذیر، کم بنیه، بدحال، ظریف

fragile

fragile peace

fragile time

fragiled

fragileness

<hr> معنی : تردی، زودشکنی <hr> معانی دیگر : ظرافت

معنی : تردی، زودشکنی معانی دیگر : ظرافت

fragility

<hr> معنی : خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی، ریز کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن <hr> معانی دیگر : (تکه یا جزئی که از چیزی کنده یا جدا کرده باشند) تکه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه، تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن

معنی : خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی، ریز کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن معانی دیگر : (تکه یا جزئی که از چیزی کنده یا جدا کرده باشند) تکه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه، تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن

fragment

fragment ion

<hr> معنی : شکسته، ناقص، بی ربط، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده <hr> معانی دیگر : (متشکل از قطعات ریز و ناوابسته) تکه پاره، شلم شوربا، ناجور، آش شله قلمکار، ناقص و پراکنده، ازهم گسیخته، فروپاشیده، چند پاره، fragmental : پاره پاره

معنی : شکسته، ناقص، بی ربط، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده معانی دیگر : (متشکل از قطعات ریز و ناوابسته) تکه پاره، شلم شوربا، ناجور، آش شله قلمکار، ناقص و پراکنده، ازهم گسیخته، فروپاشیده، چند پاره، fragmental : پاره پاره

fragmentary

fragmentary burial

<hr> معنی : تکه تکه شدن <hr> معانی دیگر : تکه تکه شونده، ضد نفر کامپیوتر : تکه تکه کردن شیمى : قطعه قطعه شدن روانشناسى : چند پارگى بازرگانى : چند پارگى علوم نظامى : گلوله افشان

معنی : تکه تکه شدن معانی دیگر : تکه تکه شونده، ضد نفر کامپیوتر : تکه تکه کردن شیمى : قطعه قطعه شدن روانشناسى : چند پارگى بازرگانى : چند پارگى علوم نظامى : گلوله افشان

fragmentation

<hr> (ارتش) بمب خوشه ای، بمب فروپاش، بمب ضد نفرات

(ارتش) بمب خوشه ای، بمب فروپاش، بمب ضد نفرات

fragmentation bomb

fragmentation function

fragmentation grenade

fragmentation warhead

<hr> پاره، خرده، تکه، قطعه، باقیمانده، قطعات متلاشی، خردکردن، ریز کردن، قطعه قطعه کردن

پاره، خرده، تکه، قطعه، باقیمانده، قطعات متلاشی، خردکردن، ریز کردن، قطعه قطعه کردن

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران