higher order stress field

higher order terms

higher order thinking skills

higher order turn

higher plants

higher rate

higher rating

higher self

higher status

higher than

<hr> (عامیانه) مقامات بالاتر، بلند پایه، ارشد، رئیس، برتر، عضو ارشد

(عامیانه) مقامات بالاتر، بلند پایه، ارشد، رئیس، برتر، عضو ارشد

higher up

highest

highest bidder

highest earning

highest good

highest grossing

highest hourly volume

highest income

highest need

highest occupied molecular orbital

highest voltage of a system

<hr> highflyer ادم بلند پرواز، ادم افراطی، دلیجان سریع، مرغ یا شخص بلند پرواز

highflyer ادم بلند پرواز، ادم افراطی، دلیجان سریع، مرغ یا شخص بلند پرواز

highflier

highfliers

<hr> highflier ادم بلند پرواز، ادم افراطی، دلیجان سریع

highflier ادم بلند پرواز، ادم افراطی، دلیجان سریع

highflyer

highheel

<hr> (عامیانه) رجوع شود به: hijack، hijack دزدی هواپیما وسایر وسائط نقلیه ومسافران ان

(عامیانه) رجوع شود به: hijack، hijack دزدی هواپیما وسایر وسائط نقلیه ومسافران ان

highjack

<hr> معنی : احمقانه، کوهستانی <hr> معانی دیگر : فلات، بلندا، کوهپایه، کوهستان، کوهسار، (وابسته به سرزمینی که از دریا خیلی بلندتر است) کوهستانی، کوهپایه ای، نارسا

معنی : احمقانه، کوهستانی معانی دیگر : فلات، بلندا، کوهپایه، کوهستان، کوهسار، (وابسته به سرزمینی که از دریا خیلی بلندتر است) کوهستانی، کوهپایه ای، نارسا

highland

highland ice

<hr> معنی : پشت کوهی، اهل کوهستان، ساکن کوه <hr> معانی دیگر : کوهپایه نشین، بلندا نشین، فلات زی

معنی : پشت کوهی، اهل کوهستان، ساکن کوه معانی دیگر : کوهپایه نشین، بلندا نشین، فلات زی

highlander

highlands

highley respected

<hr> معنی : نکات برجسته یا جالب، تشکیل نکته روشن یاجالب دادن <hr> معانی دیگر : بخش پر نورتر (هرچیز)، بخش درخشان، (جالب ترین یا مهم ترین بخش یا صحنه ی هرچیز) بخش جالب، نکته ی مهم، نکته ی برجسته، اوج، نورانی کردن (بخشی از فرتور یا نقاشی و غیره)، رنگ روشن زدن به، درخشان کردن، زیر جملات یا مطالب مهم متن خط کشیدن، برجسته بودن، چشمگیر بودن، درخشانترین بخش چیزی بودن، (عکس یا نقاشی و غیره) بخش روشن (از سایه روشن)، بخش نورانی (high light هم می نویسند)، مورد تاکید قرار دادن، برجسته قلمداد کردن، چشمگیر کردن، درخشان کردن to show the effect of the window light, he highlighted half of the face برای نشان دادن اثر نور پنجره، نیمی از چهره را روشنتر کشید زیر جملات یا مطالب مهم متن خط کشیدن he had read and carefully highlighted the textbook او کتاب درسی را خوانده و با دقت زیر مطالب مهم خط کشیده بود مورد تاکید قرار دادن، چشمگیر کردن برجسته بودن، درخشانترین بخش چیزی بودن her dance highlighted the program رقص او جالبترین بخش برنامه بود، نکات برجسته یا جالب، تشکیل نکته روشن یاجالب دادن

معنی : نکات برجسته یا جالب، تشکیل نکته روشن یاجالب دادن معانی دیگر : بخش پر نورتر (هرچیز)، بخش درخشان، (جالب ترین یا مهم ترین بخش یا صحنه ی هرچیز) بخش جالب، نکته ی مهم، نکته ی برجسته، اوج، نورانی کردن (بخشی از فرتور یا نقاشی و غیره)، رنگ روشن زدن به، درخشان کردن، زیر جملات یا مطالب مهم متن خط کشیدن،

highlight

highlight point

highlight reel

highlighted

highlighter

<hr> جلوه دادن، روشن ساختن، مشخص کردن، نشان کردن کامپیوتر : پررنگ کردن

جلوه دادن، روشن ساختن، مشخص کردن، نشان کردن کامپیوتر : پررنگ کردن

highlighting

highlights

highlights and shadows

highligted

highlining

highlit

highlite

highlithing

<hr> معنی : خیلی <hr> معانی دیگر : بسیار، زیاد، به شدت، قویا، خوب، مورد تایید، با موافقت، (حقوق یا مزد و غیره) گزاف، بالا، عالیرتبه، بلند زینه، جاهمند، به جای مرتفع

معنی : خیلی معانی دیگر : بسیار، زیاد، به شدت، قویا، خوب، مورد تایید، با موافقت، (حقوق یا مزد و غیره) گزاف، بالا، عالیرتبه، بلند زینه، جاهمند، به جای مرتفع

واژه های حرف "h" - پیشنهاد کاربران