part object

part of

part of inert moment

part of me

<hr> (دستور زبان) بحر سخن، نوع کلمه، جز سخن، ادات سخن مانند اسم، صفت، ضمیر وغیره، بخش گفتار

(دستور زبان) بحر سخن، نوع کلمه، جز سخن، ادات سخن مانند اسم، صفت، ضمیر وغیره، بخش گفتار

part of speech

part of speech of jealous is adjective

part of the

part of the time

part of town

part one

part owner

part shortages

<hr> پاره وقت، نیمه وقت، برخه کار، برخه کاری

پاره وقت، نیمه وقت، برخه کار، برخه کاری

part time

part time job

part time teaching

part timer

part ways

<hr> رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن

رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن

part with

<hr> معنی : شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن <hr> معانی دیگر : (در کاری) شرکت کردن، شریک شدن در، همباز شدن، انباز شدن، بهره گرفتن، (خوراک) سهم بردن، خوردن، دارا بودن، مشترکا داشتن

معنی : شریک شدن، شرکت کردن، سهیم بودن در، سهم بردن، بهره داشتن، قسمت بردن معانی دیگر : (در کاری) شرکت کردن، شریک شدن در، همباز شدن، انباز شدن، بهره گرفتن، (خوراک) سهم بردن، خوردن، دارا بودن، مشترکا داشتن

partake

partake of a meal

partaking

partday

<hr> جدا (شده)، مجزا (شده)، (قدیمی) مرده، شکافته، درگذشته، مرده، بااستعداد

جدا (شده)، مجزا (شده)، (قدیمی) مرده، شکافته، درگذشته، مرده، بااستعداد

parted

parter

parthenocarpic

<hr> (گیاه شناسی) بکر میوه دهی، بکر میوگی، میوه اوری بدون لقاح

(گیاه شناسی) بکر میوه دهی، بکر میوگی، میوه اوری بدون لقاح

parthenocarpy

<hr> معنی : تناسل بکری، بکر زایی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) بکرزایی، ایجاد مولود بوسیله جنس مونک بدون عمل لقاح

معنی : تناسل بکری، بکر زایی معانی دیگر : (زیست شناسی) بکرزایی، ایجاد مولود بوسیله جنس مونک بدون عمل لقاح

parthenogenesis

parthenogenetic

<hr> معنی : پارتنون <hr> معانی دیگر : (معبد روی تپه ی آکروپلیس در آتن که در سده ی پنجم پیش از میلاد ساخته شده) پارتنون، پارتنون معبد خدای اتنا در اتن

معنی : پارتنون معانی دیگر : (معبد روی تپه ی آکروپلیس در آتن که در سده ی پنجم پیش از میلاد ساخته شده) پارتنون، پارتنون معبد خدای اتنا در اتن

parthenon

<hr> معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت <hr> معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

parthian

parti

<hr> معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق <hr> معانی دیگر : چند رنگ، چند رنگه، رنگارنگ، الوان

معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق معانی دیگر : چند رنگ، چند رنگه، رنگارنگ، الوان

parti colored

<hr> معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به <hr> معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی) یک یا چند دندان مصنوعی که قابل در آوردن باشد (کمتر از یک دست دندان)

معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران