پیشنهاد کاربران

periodt

perioophoritis

perioperative

periople

periorbital

periosteal graft

<hr> معنی : ضریع استخوان، پوشش استخوان <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا استخوان، دور ناخنی

معنی : ضریع استخوان، پوشش استخوان معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا استخوان، دور ناخنی

periosteum

<hr> (پزشکی) آماس پیرا استخوان، التهاب ضریع، طب اماس پوشش یا ضریع استخوان

(پزشکی) آماس پیرا استخوان، التهاب ضریع، طب اماس پوشش یا ضریع استخوان

periostitis

peripancreatic

peripartum

<hr> معنی : دوره گرد، پیاده رو، راه رونده، وابسته به فلسفه ارسطو، گردش کننده، متحرک <hr> معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به فلسفه و پیروان ارسطو، ارسطویی، وابسته به آیین مشا، رهرو، جنبا، سیار، سالک

معنی : دوره گرد، پیاده رو، راه رونده، وابسته به فلسفه ارسطو، گردش کننده، متحرک معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به فلسفه و پیروان ارسطو، ارسطویی، وابسته به آیین مشا، رهرو، جنبا، سیار، سالک

peripatetic

peripateticism

peripatetics

peripatric

peripatric speciation

<hr> معنی : خارجی، پیرامونی، جنبی، دورهای، ثانوی، وابسته به محیط <hr> معانی دیگر : برونی، غیر مرکزی، جلدی، وابسته به سطح بدن، فرعی، پهلویی، وابسته به پیرامون، محیطی

معنی : خارجی، پیرامونی، جنبی، دورهای، ثانوی، وابسته به محیط معانی دیگر : برونی، غیر مرکزی، جلدی، وابسته به سطح بدن، فرعی، پهلویی، وابسته به پیرامون، محیطی

peripheral

peripheral artery

peripheral blood smear

peripheral boundary

peripheral component interconnect

peripheral concern

peripheral cyanosis

peripheral equipment

peripheral masking

peripheral nerve

peripheral nervous system

peripheral odontogenic fibroma

peripheral parenteral nutrition

peripheral range

peripheral spectrum

peripheral tissue

<hr> دید جنبی، دید پیرامون

peripheral vision

peripheral war

peripheral weir

peripherally

peripherally cut

<hr> کامپیوتر : دستگاههاى جانبى

کامپیوتر : دستگاههاى جانبى

peripherals

<hr> معنی : پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن <hr> معانی دیگر : مرز، حد، کران، حاشیه، سطح خارجی، برونه، رویه، حول و حوش، اطراف، جوانب، کناره، حوالی، محیط (perimeter هم می گویند)، چنبر

معنی : پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن معانی دیگر : مرز، حد، کران، حاشیه، سطح خارجی، برونه، رویه، حول و حوش، اطراف، جوانب، کناره، حوالی، محیط (perimeter هم می گویند)، چنبر

periphery

periphrastic passive

periplasmic

periplasmic space

periprosthetic

<hr> معنی : پریسکوپ، پیرامون بین <hr> معانی دیگر : (در زیر دریایی و غیره) پریسکوپ، پیرانما، دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب

معنی : پریسکوپ، پیرامون بین معانی دیگر : (در زیر دریایی و غیره) پریسکوپ، پیرانما، دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب

periscope

<hr> معنی : نابود کردن، مردن، تلف شدن، هلاک شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه به طور غیر مترقبه یا خشونت آمیز) مردن، به هلاکت رسیدن، جان خود را از دست دادن، نابودشدن، از میان رفتن، تباه شدن، معدوم شدن، پوسیدن، خراب شدن، فاسد شدن

معنی : نابود کردن، مردن، تلف شدن، هلاک شدن معانی دیگر : (به ویژه به طور غیر مترقبه یا خشونت آمیز) مردن، به هلاکت رسیدن، جان خود را از دست دادن، نابودشدن، از میان رفتن، تباه شدن، معدوم شدن، پوسیدن، خراب شدن، فاسد شدن

perish

perish my word

perish the thongue

<hr> اصلا فکرش را هم نکنید!، در فکرش نباش (نباشید)!

اصلا فکرش را هم نکنید!، در فکرش نباش (نباشید)!

perish the thought

<hr> معنی : نابود شدنی <hr> معانی دیگر : نابود شدنی

معنی : نابود شدنی معانی دیگر : نابود شدنی

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران