political heat

political intrigue

political justice

political leader

political lever

political life

political machine

political mileage

political minded causes

political movement

political obligation

political office

political participation

political party

political philosophy

political pluralism

political power

political prisoner

political process

political relations

political rents

political scientist

political slogons

political socialization

political spectrum

political thinker

political umpire

political unrest

political view

political water

political will

<hr> سیاسی کردن، دارای سازمان سیاسی کردن، تدبیرگانی کردن، تدبیرگانی کردن the university's atmosphere has become politicalized محیط دانشگاه سیاسی شده است

سیاسی کردن، دارای سازمان سیاسی کردن، تدبیرگانی کردن، تدبیرگانی کردن the university's atmosphere has become politicalized محیط دانشگاه سیاسی شده است

politicalize

politicallers govermancy

<hr> از لحاظ سیاسی، ازراه سیاست

از لحاظ سیاسی، ازراه سیاست

politically

politically correct

politically minded

<hr> معنی : سیاستمدار، سایس، سیاست باز، اهل سیاست <hr> معانی دیگر : سیاست چی، اهل زدوبند، دولتمرد، وارد در سیاست

معنی : سیاستمدار، سایس، سیاست باز، اهل سیاست معانی دیگر : سیاست چی، اهل زدوبند، دولتمرد، وارد در سیاست

politician

politicians

politicide

politicise

politicization

<hr> فعالیت سیاسی (به ویژه برای به دست آوردن رای یا حامی در انتخابات)

فعالیت سیاسی (به ویژه برای به دست آوردن رای یا حامی در انتخابات)

politicking

<hr> رجوع شود به: politician، پیشوند: اقتصادی و- [politico-economic]، سیاسی

رجوع شود به: politician، پیشوند: اقتصادی و- [politico-economic]، سیاسی

politico

<hr> معنی : سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی <hr> معانی دیگر : امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل مفرد یا جمع)، علوم سیاسی، تدبیرگان شناسی، سیاست مدن، علم سیاسی، کارهای سیاسی، اصول سیاست

معنی : سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی معانی دیگر : امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل مفرد یا جمع)، علوم سیاسی، تدبیرگان شناسی، سیاست مدن، علم سیاسی، کارهای سیاسی، اصول سیاست

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران