پیشنهاد کاربران

prime coal

prime condition

prime costs

prime example

prime facie

prime focus

prime for

prime ideal

prime matter

<hr> معنی : نصف النهار گرینویچ <hr> معانی دیگر : نصف النهار درجه ی صفر

معنی : نصف النهار گرینویچ معانی دیگر : نصف النهار درجه ی صفر

prime meridian

<hr> معنی : صدر اعظم، نخست وزیر <hr> معانی دیگر : رییس الوزرا، نخست وزیر، رئیس الوزرا قانون ـ فقه : صدر اعظم

معنی : صدر اعظم، نخست وزیر معانی دیگر : رییس الوزرا، نخست وزیر، رئیس الوزرا قانون ـ فقه : صدر اعظم

prime minister

<hr> معنی : منشاء، عامل محرک کل <hr> معانی دیگر : (مکانیک) نیروی محرک، نیروی جنباور، محرک اصلی، نیروزا (مانند توربین)، خدا با حرف بزرگ

معنی : منشاء، عامل محرک کل معانی دیگر : (مکانیک) نیروی محرک، نیروی جنباور، محرک اصلی، نیروزا (مانند توربین)، خدا با حرف بزرگ

prime mover

prime number theorem

prime power

prime radiant

prime suspect

prime the pump

<hr> (رادیو و تلویزیون وغیره) ساعات پر بیننده، ساعات پر شنونده، ساعات اوج (معمولا در سر شب)

(رادیو و تلویزیون وغیره) ساعات پر بیننده، ساعات پر شنونده، ساعات اوج (معمولا در سر شب)

prime time

primed

<hr> معنی : کتاب الفباء، فشنگ، چاشنی، بتونه، مبادی اولیه <hr> معانی دیگر : (کلاس اول) کتاب الفبا، کتاب قرائت، کتاب نوآموز، (اسلحه و بمب و غیره) چاشنی، وابسته بدوران بشر اولیه، باستانی، ابتدایی

معنی : کتاب الفباء، فشنگ، چاشنی، بتونه، مبادی اولیه معانی دیگر : (کلاس اول) کتاب الفبا، کتاب قرائت، کتاب نوآموز، (اسلحه و بمب و غیره) چاشنی، وابسته بدوران بشر اولیه، باستانی، ابتدایی

primer

primer extension

primera season

primer–hard

primes

primeval forest

primeval forests

primeval nebula

primigravida

<hr> معنی : بتونه کاری، چیدن برگ رسیده تنباکو، استر کاری <hr> معانی دیگر : (بمب و غیره) چاشنی گذاری، (رنگ) آستر کردن

معنی : بتونه کاری، چیدن برگ رسیده تنباکو، استر کاری معانی دیگر : (بمب و غیره) چاشنی گذاری، (رنگ) آستر کردن

priming

priming coat

priming effect

<hr> (زن)، دارای یک فرزند، تک فرزند، دارای یک اولاد، زنی که شکم اولش است

(زن)، دارای یک فرزند، تک فرزند، دارای یک اولاد، زنی که شکم اولش است

primipara

primiparous

primiraly

<hr> معنی : انسان اولیه، پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه <hr> معانی دیگر : کهن، باستانی، قدیمی، آغازین، نخستینی، ابتدایی، وابسته به ماقبل تاریخ، وابسته به انسان های اولیه، بی تمدن، خشن، زمخت، ساده، وابسته به قبل از تمدن، انسان بی تمدن، (جبر و هندسه) ابتدایی، بنیادی، اصیل، نامشتق، (زیست شناسی) تکامل نیافته، نافرگشته، آغازدیسه، انسان نخستینی، شی نخستینی، هنرمند نخستینی، (زبان شناسی) واج ریشه، ناگسستنی

معنی : انسان اولیه، پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه معانی دیگر : کهن، باستانی، قدیمی، آغازین، نخستینی، ابتدایی، وابسته به ماقبل تاریخ، وابسته به انسان های اولیه، بی تمدن، خشن، زمخت، ساده، وابسته به قبل از تمدن، انسان بی تمدن، (جبر و هندسه) ابتدایی، بنیادی، اصیل، نامشتق، (زیست شناسی) تکامل نیافته، ناف

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران