<hr> برزن کوینز (در شهر نیویورک)

برزن کوینز (در شهر نیویورک)

queens

queens counsel

queens peace

queensware

queentessential

<hr> معنی : خل، عجیب و غریب، گرفتار شدن <hr> معانی دیگر : ناروال، غیرعادی، بیواره، نامانوس، وسواسی، دیوانه، ساختگی، جعلی، غیر اصیل، بی ارزش، مشکوک، شک انگیز، دو دل کننده، پرسش انگیز، (قدیمی) کمی بیمار، کسل، ناخوش، (ترتیب یا نقشه ی عمل و غیره را) به هم زدن، (اثر چیزی را) خنثی کردن، به مخاطره انداختن، وجهه ی بدی دادن به، از نظر دیگران انداختن، (خودمانی - تحقیرآمیز) همجنس باز، کونی، خنده دار، مختل کردن

معنی : خل، عجیب و غریب، گرفتار شدن معانی دیگر : ناروال، غیرعادی، بیواره، نامانوس، وسواسی، دیوانه، ساختگی، جعلی، غیر اصیل، بی ارزش، مشکوک، شک انگیز، دو دل کننده، پرسش انگیز، (قدیمی) کمی بیمار، کسل، ناخوش، (ترتیب یا نقشه ی عمل و غیره را) به هم زدن، (اثر چیزی را) خنثی کردن، به مخاطره انداختن، وجهه ی بد

queer

queer for

queer street

queer theory

<hr> معنی : خل، عجیب <hr> معانی دیگر : عجیب، خل

معنی : خل، عجیب معانی دیگر : عجیب، خل

queerish

<hr> معنی : تسکین دادن، فرو نشاندن، سرکوبی کردن <hr> معانی دیگر : سرکوب کردن، خرد کردن، منکوب کردن، خواباندن، آرام کردن

معنی : تسکین دادن، فرو نشاندن، سرکوبی کردن معانی دیگر : سرکوب کردن، خرد کردن، منکوب کردن، خواباندن، آرام کردن

quell

quelled

quellen

<hr> معنی : فرو نشاندن، دفع کردن، خاموش کردن، اطفا <hr> معانی دیگر : (آتش و غیره) خاموش کردن، (تشنگی را) فرونشاندن، سیراب کردن، لب تر کردن، بسانیدن، سرکوب کردن، منکوب کردن، اقناع کردن، خرسند کردن

معنی : فرو نشاندن، دفع کردن، خاموش کردن، اطفا معانی دیگر : (آتش و غیره) خاموش کردن، (تشنگی را) فرونشاندن، سیراب کردن، لب تر کردن، بسانیدن، سرکوب کردن، منکوب کردن، اقناع کردن، خرسند کردن

quench

quench aging

quench cracking

quench your wrath

quenched

quenched spark gap

<hr> معنی : تسکین دهنده، اطفا کننده <hr> معانی دیگر : اطفا کننده، تسکین دهنده

معنی : تسکین دهنده، اطفا کننده معانی دیگر : اطفا کننده، تسکین دهنده

quencher

quenchers

quenches

<hr> اب دادن، خاموش کردن، ترساندن علوم مهندسى : درجه سختى عمران : سریع خنک کردن زیست شناسى : فروکش

اب دادن، خاموش کردن، ترساندن علوم مهندسى : درجه سختى عمران : سریع خنک کردن زیست شناسى : فروکش

quenching

quenching simulation

querencia

querida

queries

quernstone

querter

<hr> معنی : کج خلق، زود رنج، گله مند، شکوه گر <hr> معانی دیگر : ایرادگیر، دیر خشنود، غرولندو، (کاشانی) فیومه گیر، همیشه شاکی، عیبجو، ستیز جو

معنی : کج خلق، زود رنج، گله مند، شکوه گر معانی دیگر : ایرادگیر، دیر خشنود، غرولندو، (کاشانی) فیومه گیر، همیشه شاکی، عیبجو، ستیز جو

querulous

querulously

<hr> معنی : تردید، جستار، پرس و جو، پرسش، استفسار، سوال، تحقیق و باز جویی کردن، سر و گوش آب دادن، پرسیدن، استنطاق کردن <hr> معانی دیگر : استعلام، سوال کردن، جستار کردن، تحقیق کردن، پرس و جو کردن، استعلام کردن، استفسار کردن، شک، نشان پرسش، علامت سوال، این نشان: ؟ (query mark هم می گویند)

معنی : تردید، جستار، پرس و جو، پرسش، استفسار، سوال، تحقیق و باز جویی کردن، سر و گوش آب دادن، پرسیدن، استنطاق کردن معانی دیگر : استعلام، سوال کردن، جستار کردن، تحقیق کردن، پرس و جو کردن، استعلام کردن، استفسار کردن، شک، نشان پرسش، علامت سوال، این نشان: ؟ (query mark هم می گویند)

query

query kinr

queso

quesstionnaire

<hr> معنی : طلب، تحقیق، باز جویی، جستجو، جویش، جستجو کردن <hr> معانی دیگر : پژوهش، دنبال روی، تجسس، (به ویژه در مورد شوالیه ها و دلاوران قرون وسطی) سفر در جستجوی ماجرا، سفر اکتشافی، (به ویژه سگ شکاری) دنبال شکار رفتن، استفسار کردن، پرس و جو کردن، پژوهیدن، پوییدن، کسانی که در جستجو شرکت می کنند، جست انبازان، (قدیمی) هیات تحقیق و بازجویی، تلاش

معنی : طلب، تحقیق، باز جویی، جستجو، جویش، جستجو کردن معانی دیگر : پژوهش، دنبال روی، تجسس، (به ویژه در مورد شوالیه ها و دلاوران قرون وسطی) سفر در جستجوی ماجرا، سفر اکتشافی، (به ویژه سگ شکاری) دنبال شکار رفتن، استفسار کردن، پرس و جو کردن، پژوهیدن، پوییدن، کسانی که در جستجو شرکت می کنند، جست انبازان، (

quest

quest for self unity and completeness

<hr> معنی : مطلب، پرسش، سئوال، مسئله، پرس، سوال، استفهام، موضوع، تردید کردن در، پرسیدن، پرسش کردن، تحقیق کردن <hr> معانی دیگر : پرسمان، استعلام، شک، شبهه، تردید، دو دلی، معما، مطلب مورد پرسش یا بحث، مشکل، گرفتاری، (در جلسات و در پارلمان) پیشنهاد، روش رای گیری (درباره ی پیشنهاد)، درخواست ختم مذاکرات و رای گیری، استعلام کردن، استفهام کردن، بازجویی کردن، استنطاق کردن، شک کردن، دو دل بودن، مورد تردید قرار دادن، زیر سوال بردن، مورد بحث قرار دادن، (دستور زبان) جمله ی استفهامی، فراز پرسشی، موضوع مورد بحث دادگاه

معنی : مطلب، پرسش، سئوال، مسئله، پرس، سوال، استفهام، موضوع، تردید کردن در، پرسیدن، پرسش کردن، تحقیق کردن معانی دیگر : پرسمان، استعلام، شک، شبهه، تردید، دو دلی، معما، مطلب مورد پرسش یا بحث، مشکل، گرفتاری، (در جلسات و در پارلمان) پیشنهاد، روش رای گیری (درباره ی پیشنهاد)، درخواست ختم مذاکرات و رای گیری

question

question at issue

question begging

question came up

question formation

question generation

<hr> معنی : علامت سوال، پرسش نشان <hr> معانی دیگر : (دستور زبان و آیین نقطه گذاری) علامت سوال، نشان پرسش (این نشان در فارسی: ؟ - در انگلیسی: ?)، پرسش نشان نشان پرسش، علامت سئوال

معنی : علامت سوال، پرسش نشان معانی دیگر : (دستور زبان و آیین نقطه گذاری) علامت سوال، نشان پرسش (این نشان در فارسی: ؟ - در انگلیسی: ?)، پرسش نشان نشان پرسش، علامت سئوال

واژه های حرف "q" - پیشنهاد کاربران