quite a

quite a bit

quite a bit of time

<hr> خیلی، بسیار، شمار قابل ملاحظه ای، (عامیانه) خیلی، (نسبتا) زیاد

خیلی، بسیار، شمار قابل ملاحظه ای، (عامیانه) خیلی، (نسبتا) زیاد

quite a few

quite a little

quite a lot

quite a penny

quite a price

quite a prize

quite a while

quite adverb adjective

quite by accident

quite calmly

quite cheap

quite comfortable

quite different

quite efficient

quite fat

quite good

quite heavily

quite ill

quite informal

quite like

quite near

quite often

quite old

quite plump

quite possibly

quite recently

quite simply

quite so

quite something

quite the opposite

quite well

quitely

<hr> معنی : واریز شده <hr> معانی دیگر : برابر، نه بدهکار نه بستانکار، بی حساب، تلافی شده، انتقام گرفته، مفاصا، تلاقی شده

معنی : واریز شده معانی دیگر : برابر، نه بدهکار نه بستانکار، بی حساب، تلافی شده، انتقام گرفته، مفاصا، تلاقی شده

quits

quitted

<hr> معنی : ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر <hr> معانی دیگر : (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند

معنی : ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر معانی دیگر : (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند

quitter

quitting

quitting smoking

<hr> معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

quiver

quivering

<hr> معنی : ادم خیال پرست <hr> معانی دیگر : ادم خیال پرست

معنی : ادم خیال پرست معانی دیگر : ادم خیال پرست

quixote

<hr> معنی : وابسته به دان کیشوت، ارمان گرای <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند دن کیشوت (don quixote قهرمان رمانی به همین نام)، خیالپرست

معنی : وابسته به دان کیشوت، ارمان گرای معانی دیگر : وابسته به یا همانند دن کیشوت (don quixote قهرمان رمانی به همین نام)، خیالپرست

quixotic

<hr> معنی : امتحان، شوخی، چیز عجیب، پرسش و ازمون، مسخره کردن، ازمایش کردن <hr> معانی دیگر : آزمونه، آزمونچه، (رادیو و تلویزیون و غیره) آزمون اطلاعات عمومی، آگه آزمون، آزمونمایش، آزمونه کردن، آزمونچه کردن، امتحان کوچک دادن به، بازجویی کردن، مورد پرسش قرار دادن، (در اصل) آدم عجیب و غریب، خل وضع، (مهجور) شوخی عملی، شیطنت، (مهجور) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن، (نادر) فضولانه نگاه کردن، نگاه مسخره آمیز کردن

معنی : امتحان، شوخی، چیز عجیب، پرسش و ازمون، مسخره کردن، ازمایش کردن معانی دیگر : آزمونه، آزمونچه، (رادیو و تلویزیون و غیره) آزمون اطلاعات عمومی، آگه آزمون، آزمونمایش، آزمونه کردن، آزمونچه کردن، امتحان کوچک دادن به، بازجویی کردن، مورد پرسش قرار دادن، (در اصل) آدم عجیب و غریب، خل وضع، (مهجور) شوخی عم

واژه های حرف "q" - پیشنهاد کاربران