reach over

reach past

reach puberty

reach someone

reach someone on the phone

reach the limits

reach the top

reach to a dead end

reach to the heart of

reach up

reachability

reachable

reachdreams

reache

reached

reached the peak

reaches

reaching

reaching a faver pitch

reaching closure

reaching out

reaching verdicts

reachmoon

reacht

reacquaint

reacquainted

reacquire

reacquisition

<hr> معنی : واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، واکنش کردن، تحت تاثیر واقع شدن <hr> معانی دیگر : عکس العمل داشتن (یا نشان دادن)، (به روال اول خود) بازگشتن، به افزایش ادامه دادن، (شیمی - با: on یا with) فعل و انفعال کردن، اثر کردن یا داشتن، کنش واکنش کردن، واکنایی داشتن، دوباره کردن یا انجام دادن، دوباره عمل کردن

معنی : واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، واکنش کردن، تحت تاثیر واقع شدن معانی دیگر : عکس العمل داشتن (یا نشان دادن)، (به روال اول خود) بازگشتن، به افزایش ادامه دادن، (شیمی - با: on یا with) فعل و انفعال کردن، اثر کردن یا داشتن، کنش واکنش کردن، واکنایی داشتن، دوباره کردن یا انجام دادن، دوباره عمل

react

react against

<hr> (ماده ی شرکت کننده در فعل و انفعال شیمیایی) واکنا، کنش واکنشی، واکنش کننده

(ماده ی شرکت کننده در فعل و انفعال شیمیایی) واکنا، کنش واکنشی، واکنش کننده

reactant

reactants

reacted

reacting

<hr> معنی : عکس العمل، انفعال، واکنش، واکنشی، انعکاس <hr> معانی دیگر : بازگشت به روال اول، افزایش، اثر، هنایش، تاثیر، 5 - (شیمی) فعل و انفعال، کنش واکنش، کنایی، ارتجاع، واپس روی

معنی : عکس العمل، انفعال، واکنش، واکنشی، انعکاس معانی دیگر : بازگشت به روال اول، افزایش، اثر، هنایش، تاثیر، 5 - (شیمی) فعل و انفعال، کنش واکنش، کنایی، ارتجاع، واپس روی

reaction

reaction forces

<hr> (روان کاوی) واکنش وارونه

(روان کاوی) واکنش وارونه

reaction formation

reaction injection molding

reaction mechanism

reaction rate constant

<hr> (روان شناسی) زمان واکنش

(روان شناسی) زمان واکنش

reaction time

reaction times

reaction vessel

reactionally

<hr> معنی : مرتجع، ادم مرتجع، استبدادی، مرتجع، ارتجاعی، واکشنی <hr> معانی دیگر : واپس گرایانه، واپس گری

معنی : مرتجع، ادم مرتجع، استبدادی، مرتجع، ارتجاعی، واکشنی معانی دیگر : واپس گرایانه، واپس گری

reactionary

reactions

<hr> دوباره فعال کردن، دوباره به کار انداختن، باز کنشور کردن، باز کنا کردن، (بیماری ) عود کردن، بازگشتن، (ناو یا قشون و غیره) دوباره به خدمت گرفتن، باز آمادن، (کارخانه) دوباره به کار باز انداختن

دوباره فعال کردن، دوباره به کار انداختن، باز کنشور کردن، باز کنا کردن، (بیماری ) عود کردن، بازگشتن، (ناو یا قشون و غیره) دوباره به خدمت گرفتن، باز آمادن، (کارخانه) دوباره به کار باز انداختن

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران