ride‑sharing

<hr> معنی : مرز، نوک، لبه، بر امدگی، سلسله، سلسله کوه، خط الراس، مرز بندی کردن، شیار دار کردن <hr> معانی دیگر : (کوه و غیره) ستیغ، پرندک، ناوک، پلوان، شخ، تیزه، تیغه ی کوه، (موج و غیره) کوهان، ستیغ دار کردن، دارای نواره های برجسته کردن، شیاربندی کردن، (زمین کشاورزی) مرزبندی کردن، شیار شیار کردن، (در اصل) ستون فقرات یا پشت حیوان (به ویژه ستور)، خاک میان دو شیار، پشته، (پارچه وغیره) نواره ی برجسته، (نقش کبریتی) هر یک از خط ها یا برجستگی ها، (نقشه های هواشناسی) ناحیه ی دارای فشار بارومتری زیاد، خرپشته

معنی : مرز، نوک، لبه، بر امدگی، سلسله، سلسله کوه، خط الراس، مرز بندی کردن، شیار دار کردن معانی دیگر : (کوه و غیره) ستیغ، پرندک، ناوک، پلوان، شخ، تیزه، تیغه ی کوه، (موج و غیره) کوهان، ستیغ دار کردن، دارای نواره های برجسته کردن، شیاربندی کردن، (زمین کشاورزی) مرزبندی کردن، شیار شیار کردن، (در اصل) ستون

ridge

ridge and furrow

ridge beam

ridge penalty

ridge roof

ridge ventilator

<hr> (ساختمان های چوبی یا تاق شیروانی) تیر خط الراس (که تیرهای فرعی بر آن تکیه دارند) (ridge piece هم می گویند)، کش بالای شیروانی، کش دیرک افقی چادر

(ساختمان های چوبی یا تاق شیروانی) تیر خط الراس (که تیرهای فرعی بر آن تکیه دارند) (ridge piece هم می گویند)، کش بالای شیروانی، کش دیرک افقی چادر

ridgepole

ridges

<hr> معنی : مسخره، ریشخند، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، استهزا، تمسخر کردن، دست انداختن <hr> معانی دیگر : شیشکی، زمترا، تسخر، مچل سازی، مچل کردن، لاغیدن، ریشخند کردن، تسخر زدن، مورد استهزا قرار دادن

معنی : مسخره، ریشخند، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، استهزا، تمسخر کردن، دست انداختن معانی دیگر : شیشکی، زمترا، تسخر، مچل سازی، مچل کردن، لاغیدن، ریشخند کردن، تسخر زدن، مورد استهزا قرار دادن

ridicule

ridiculed

<hr> معنی : مضحک، چرند، مسخره امیز، خنده دار <hr> معانی دیگر : مسخره، مسخره آمیز، استهزا آمیز

معنی : مضحک، چرند، مسخره امیز، خنده دار معانی دیگر : مسخره، مسخره آمیز، استهزا آمیز

ridiculous

ridiculous opposite

ridiculously excited

<hr> خنده ور بودن، مضحک بودن، مسخرگی، مهملی

خنده ور بودن، مضحک بودن، مسخرگی، مهملی

ridiculousness

<hr> معنی : لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت <hr> معانی دیگر : (برای) سواری، سفری، صندلی دار، سوار شدنی، سواره، (کانادا) حوزه ی انتخاباتی

معنی : لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت معانی دیگر : (برای) سواری، سفری، صندلی دار، سوار شدنی، سواره، (کانادا) حوزه ی انتخاباتی

riding

riding boot

riding boots

riding frequency coefficient

riding habits

riding index

riding lessons

riding on povement

riding school

riding scope

riding shotgun

riding the tube

riding up

ridvan

riebeckite

riechenbach

riemann zeta function

<hr> هندسه ی ریمان (که با هندسه ی اقلیدسی فرق دارد)

هندسه ی ریمان (که با هندسه ی اقلیدسی فرق دارد)

riemannian geometry

riesel

rieze

<hr> (خودمانی) اخراج،خاتمه دادن به خدمت کسی (به ویژه از راه انحلال اداره یا منصب)

(خودمانی) اخراج،خاتمه دادن به خدمت کسی (به ویژه از راه انحلال اداره یا منصب)

<hr> معنی : معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو <hr> معانی دیگر : فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار

معنی : معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو معانی دیگر : فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار

rife

rife with

<hr> (موسیقی جاز) رنگ زمینه (که پشت سر هم تکرار می شود و زمینه ی آهنگ تکنواز یا خواننده را تشکیل می دهد)، (عامیانه - به ویژه در سخنرانی یا رمان یا فیلم - قطعه ی کوتاه که موضوع اصلی را به صورتی نوین تکرار می کند) بازگفت زمینه، (عضو قبیله ی بربر که در کوه های ریف در مراکش زندگی می کنند) ریف

(موسیقی جاز) رنگ زمینه (که پشت سر هم تکرار می شود و زمینه ی آهنگ تکنواز یا خواننده را تشکیل می دهد)، (عامیانه - به ویژه در سخنرانی یا رمان یا فیلم - قطعه ی کوتاه که موضوع اصلی را به صورتی نوین تکرار می کند) بازگفت زمینه، (عضو قبیله ی بربر که در کوه های ریف در مراکش زندگی می کنند) ریف

riff

riff off

<hr> معنی : اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن <hr> معانی دیگر : (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخش کم ژرفای رود) لرز آب، آب لرز، (آب پخشان سرند مانندی که با آن طلا را از آب رود یا نهر می گیرند) زرگیر، (از تنگابگاه یا زرگیر) گذراندن یا رد شدن، تنگاب یا زرگیر ساختن، (صفحات کتاب را مثل هنگام بر زدن ورق بازی، خم کردن و از زیر انگشت شست لغزاندن) تند ورق زدن، خمیدگی، کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد

معنی : اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن معانی دیگر : (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخش کم ژرفای رود) لرز آب، آب لرز، (آب پخشان سرند مانندی که با آن طلا را از آب رود یا نهر می گیرند) زرگیر

riffle

<hr> معنی : توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده <hr> معانی دیگر : اراذل و اوباش، لات و لوت ها، ولگردان، توده پست، ارازل

معنی : توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده معانی دیگر : اراذل و اوباش، لات و لوت ها، ولگردان، توده پست، ارازل

riffraff

riffs and runs

<hr> معنی : تفنگ، عده تفنگدار، دزدیدن، لخت کردن <hr> معانی دیگر : (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان، خان کشی کردن، خاندار کردن، توپ خاندار، (ارتش - جمع) یکان تفنگدار، (به منظور یافتن و دزدیدن) به هم ریختن، زیر و رو کردن، دستبرد زدن، چپو کردن

معنی : تفنگ، عده تفنگدار، دزدیدن، لخت کردن معانی دیگر : (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان، خان کشی کردن، خاندار کردن، توپ خاندار، (ارتش - جمع) یکان تفنگدار، (به منظور یافتن و دزدیدن) به هم ریختن، زیر و رو کردن، دستبرد زدن، چپو کردن

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران