<hr> مترادف التفات : اعتنا، پروا، تفقد، توجه، عنایت، لطف، مرحمت، مهربانی، میل، وقع <hr> برابر پارسی : مهرورزی

مترادف التفات : اعتنا، پروا، تفقد، توجه، عنایت، لطف، مرحمت، مهربانی، میل، وقع برابر پارسی : مهرورزی

التفات

التفاف

التقاء

التقاط

التقاطی

التقام

<hr> مترادف التماس : استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه <hr> برابر پارسی : درخواست، خواهش، لابه

مترادف التماس : استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه برابر پارسی : درخواست، خواهش، لابه

التماس

التماع

<hr> مترادف التهاب : برافروختگی، سوز، سوزش، اضطراب <hr> برابر پارسی : جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی

مترادف التهاب : برافروختگی، سوز، سوزش، اضطراب برابر پارسی : جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی

التهاب

التواء

<hr> برابر پارسی : ( آلتون ) زَر، زَرِ سُرخ، کنیزک

برابر پارسی : ( آلتون ) زَر، زَرِ سُرخ، کنیزک

التون

<hr> مترادف التیام : بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا <hr> برابر پارسی : بهبودی یافتن، درمان

مترادف التیام : بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا برابر پارسی : بهبودی یافتن، درمان

التیام

الجاء

الجار

الجه

<hr> مترادف الحاح : ابرام، اصرار، التماس، پافشاری <hr> برابر پارسی : پژوژ

مترادف الحاح : ابرام، اصرار، التماس، پافشاری برابر پارسی : پژوژ

الحاح

<hr> مترادف الحاد : ارتداد، بت پرستی، بدآیینی، بددینی، بدکیشی، بدمذهبی، رجز، رفض، زندقه، شرک، کفر

مترادف الحاد : ارتداد، بت پرستی، بدآیینی، بددینی، بدکیشی، بدمذهبی، رجز، رفض، زندقه، شرک، کفر

الحاد

الحاصل

<hr> مترادف الحاق : اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل <hr> برابر پارسی : پیوست

مترادف الحاق : اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل برابر پارسی : پیوست

الحاق

<hr> مترادف الحال : اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا

مترادف الحال : اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا

الحال

الحان

الحق

الحمد

الخ

الدرم

الدرم بلدرم کردن

الدنگ

الر

الرد

<hr> برابر پارسی : ( آلرژی ) سُهندگی، سهندگی، سُهَندگی

برابر پارسی : ( آلرژی ) سُهندگی، سهندگی، سُهَندگی

الرژی

<hr> مترادف الزام : اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار <hr> برابر پارسی : ناگزیری، ناچاری

مترادف الزام : اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار برابر پارسی : ناگزیری، ناچاری

الزام

<hr> مترادف الزامی : اجباری، ضروری، لازم

مترادف الزامی : اجباری، ضروری، لازم

الزامی

<hr> برابر پارسی : همین دم، بی درنگ، هم اکنون، همین اینک

برابر پارسی : همین دم، بی درنگ، هم اکنون، همین اینک

الساعه

الست

السنه

<hr> برابر پارسی : ( آلش ) دادوستد

برابر پارسی : ( آلش ) دادوستد

الش

الش دگش

<hr> برابر پارسی : چسبانیدن، چسباندن

برابر پارسی : چسبانیدن، چسباندن

الصاق

الطاف

العاب

الغ

<hr> برابر پارسی : برهم خوردن، برهم زدن

برابر پارسی : برهم خوردن، برهم زدن

الغاء

الغده

الغرض

الغیاث

<hr> مترادف الف : هزاره، هزار، انس، الفت گرفتن، خوگرفتن، دوست شدن

مترادف الف : هزاره، هزار، انس، الفت گرفتن، خوگرفتن، دوست شدن

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین