بواسیر

بواصل

بوالعجب

بوالفضول

بوب

بوبر

بوبرد

بوبه

<hr> برابر پارسی : پوپک

بوبک

<hr> مترادف بوبین : قرقره، کوئل، سیم پیچی، پیچک، ماسوره <hr> برابر پارسی : پیچک

مترادف بوبین : قرقره، کوئل، سیم پیچی، پیچک، ماسوره برابر پارسی : پیچک

بوبین

بوتان

بوتراب

<hr> مترادف بوته : بته، رستنی، نقش گل وبته، آماج، نشانه، هدف، بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره

مترادف بوته : بته، رستنی، نقش گل وبته، آماج، نشانه، هدف، بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره

بوته

<hr> مترادف بوتیمار : غم، خورک

مترادف بوتیمار : غم، خورک

بوتیمار

<hr> مترادف بوتیک : دکان، لوکس فروشی، مغازه <hr> برابر پارسی : دکان، بابکد

مترادف بوتیک : دکان، لوکس فروشی، مغازه برابر پارسی : دکان، بابکد

بوتیک

بوج

بوجار

<hr> مترادف بوجاری : پاک کردن غلات ، غربال کردن غلات و حبوبات

مترادف بوجاری : پاک کردن غلات ، غربال کردن غلات و حبوبات

بوجاری

بوجه

<hr> مترادف بود : حیات، وجود، هستی <hr> متضاد بود : عدم، نیستی

مترادف بود : حیات، وجود، هستی متضاد بود : عدم، نیستی

بود

<hr> مترادف بودار : بویناک ، سخن دوپهلو، سخن کنایه آمیز، مطلب کنایه دار، خطرزا، خطرآفرین، معنادار <hr> متضاد بودار : بی بو

مترادف بودار : بویناک ، سخن دوپهلو، سخن کنایه آمیز، مطلب کنایه دار، خطرزا، خطرآفرین، معنادار متضاد بودار : بی بو

بودار

<hr> مترادف بودجه : اعتبار، پول، سرمایه، وجه <hr> برابر پارسی : پیشریز، پیش ریز، تن خواه، درآمد، هزینه

مترادف بودجه : اعتبار، پول، سرمایه، وجه برابر پارسی : پیشریز، پیش ریز، تن خواه، درآمد، هزینه

بودجه

<hr> مترادف بودن : وجود داشتن، هستن ، حاضر بودن ، درحیات بودن، زنده بودن ، زندگی کردن، زیستن، اقامت داشتن، سکونت داشتن، وجود، هستی ، فرا رسیدن، شدن <hr> متضاد بودن : عدم، نبودن، غایب بودن، مردن

مترادف بودن : وجود داشتن، هستن ، حاضر بودن ، درحیات بودن، زنده بودن ، زندگی کردن، زیستن، اقامت داشتن، سکونت داشتن، وجود، هستی ، فرا رسیدن، شدن متضاد بودن : عدم، نبودن، غایب بودن، مردن

بودن

بودنی

بوده

بودیسم

<hr> مترادف بور : سرخ، قرمزرنگ، برزخ، دماغ سوخته، خجل، شرمنده، خجلت زده

مترادف بور : سرخ، قرمزرنگ، برزخ، دماغ سوخته، خجل، شرمنده، خجلت زده

بور

<hr> مترادف بور شدن : خجل شدن، شرمنده شدن، خیط شدن ، دل خور شدن، ناراحت شدن <hr> متضاد بور شدن : بور کردن

مترادف بور شدن : خجل شدن، شرمنده شدن، خیط شدن ، دل خور شدن، ناراحت شدن متضاد بور شدن : بور کردن

بور شدن

<hr> مترادف بوران : توفان، کولاک <hr> برابر پارسی : باد و باران تند، برفباد، توفان برف

مترادف بوران : توفان، کولاک برابر پارسی : باد و باران تند، برفباد، توفان برف

بوران

بورانی

<hr> مترادف بورس : مرکز معاملات اوراق بهادار و سهام، تحصیل به هزینه دولت یاموسسات، شهریه، هزینه تحصیل <hr> برابر پارسی : بها بازار

مترادف بورس : مرکز معاملات اوراق بهادار و سهام، تحصیل به هزینه دولت یاموسسات، شهریه، هزینه تحصیل برابر پارسی : بها بازار

بورس

<hr> مترادف بوروکرات : دیوان سالار، اداری، پشت میزنشین، دیوانی

مترادف بوروکرات : دیوان سالار، اداری، پشت میزنشین، دیوانی

بوروکرات

<hr> مترادف بوروکراسی : دیوان سالاری، قرطاس بازی، کاغذبازی، پشت میزنشینی، دیوانی گری <hr> برابر پارسی : کاغذبازی

مترادف بوروکراسی : دیوان سالاری، قرطاس بازی، کاغذبازی، پشت میزنشینی، دیوانی گری برابر پارسی : کاغذبازی

بوروکراسی

<hr> مترادف بورژوا : شهرنشین، شهری، سرمایه دار، متمول، مرفه <hr> متضاد بورژوا : بی چیز، ندار

مترادف بورژوا : شهرنشین، شهری، سرمایه دار، متمول، مرفه متضاد بورژوا : بی چیز، ندار

بورژوا

<hr> برابر پارسی : دارامندی

بورژوازی

بورک

<hr> مترادف بوریا : حصیر <hr> متضاد بوریا : قالی <hr> برابر پارسی : بَلاج، دوخ، زیغ

مترادف بوریا : حصیر متضاد بوریا : قالی برابر پارسی : بَلاج، دوخ، زیغ

بوریا

بوز

بوزه

بوزکند

<hr> مترادف بوزینه : بهنانه، عنتر، میمون، نسناس <hr> متضاد بوزینه : شامپانزه، گوریل

مترادف بوزینه : بهنانه، عنتر، میمون، نسناس متضاد بوزینه : شامپانزه، گوریل

بوزینه

<hr> مترادف بوس : بوسه، قبله، ماچ | خشم، غضب، بیم، ترس، خوف، هراس، سختی، شدت، دلیری، شجاعت، قوت <hr> متضاد بوس : گاز |

مترادف بوس : بوسه، قبله، ماچ | خشم، غضب، بیم، ترس، خوف، هراس، سختی، شدت، دلیری، شجاعت، قوت متضاد بوس : گاز |

بوس

<hr> مترادف بوستان : بستان، پارک، باغ، حدیقه، روضه، گلستان <hr> متضاد بوستان : کویر

مترادف بوستان : بستان، پارک، باغ، حدیقه، روضه، گلستان متضاد بوستان : کویر

بوستان

بوستان افروز

<hr> برابر پارسی : توان افزا

برابر پارسی : توان افزا

بوستر

بوسلیمان

بوسلیک

<hr> مترادف بوسه : بوس، قبله، ماچ <hr> متضاد بوسه : گاز

مترادف بوسه : بوس، قبله، ماچ متضاد بوسه : گاز

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین