<hr> مترادف تبحر : احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت <hr> برابر پارسی : استادی، آگاهی، چیرگی، زبردستی، کاردانی

مترادف تبحر : احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت برابر پارسی : استادی، آگاهی، چیرگی، زبردستی، کاردانی

تبحر

تبخال

<hr> مترادف تبختر : افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گنده دماغی، به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن

مترادف تبختر : افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گنده دماغی، به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن

تبختر

<hr> مترادف تبخیر : بخار کردن، به بخارتبدیل شدن ، بخور دادن <hr> متضاد تبخیر : تجمد <hr> برابر پارسی : تفیدن، دمه شدن، تارمیغی

مترادف تبخیر : بخار کردن، به بخارتبدیل شدن ، بخور دادن متضاد تبخیر : تجمد برابر پارسی : تفیدن، دمه شدن، تارمیغی

تبخیر

تبدد

<hr> مترادف تبدل : استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی، بدل شدن، دگرگون شدن

مترادف تبدل : استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی، بدل شدن، دگرگون شدن

تبدل

<hr> مترادف تبدیل : تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه <hr> برابر پارسی : دگرگون، دگرگونی

مترادف تبدیل : تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه برابر پارسی : دگرگون، دگرگونی

تبدیل

تبذل

<hr> مترادف تبذیر : اتلاف، اسراف، بیهوده خرجی، پراکندن، تفریط، زیاده روی، فراخ دستی، گشاده بازی، ولخرجی، بیهوده خرج کردن، اسراف کردن، زیاد خرج کردن

مترادف تبذیر : اتلاف، اسراف، بیهوده خرجی، پراکندن، تفریط، زیاده روی، فراخ دستی، گشاده بازی، ولخرجی، بیهوده خرج کردن، اسراف کردن، زیاد خرج کردن

تبذیر

<hr> مترادف تبر : تبرزین، تیشه، تور

مترادف تبر : تبرزین، تیشه، تور

تبر

تبرء

<hr> مترادف تبرئه : ابراء، برائت، پاکی، رفع اتهام، مبرا <hr> متضاد تبرئه : محکوم، محکومیت <hr> برابر پارسی : بیگناهی، گناه زدلیی

مترادف تبرئه : ابراء، برائت، پاکی، رفع اتهام، مبرا متضاد تبرئه : محکوم، محکومیت برابر پارسی : بیگناهی، گناه زدلیی

تبرئه

<hr> مترادف تبرا : بیزاری جستن، دوری کردن، بری شدن ازتهمت، گناه، بیزاری، پاکی، تنزیه

مترادف تبرا : بیزاری جستن، دوری کردن، بری شدن ازتهمت، گناه، بیزاری، پاکی، تنزیه

تبرا

تبرج

تبرخون

تبرز

<hr> مترادف تبرزد : نبات، تبرزه

مترادف تبرزد : نبات، تبرزه

تبرزد

تبرزین

<hr> مترادف تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری

مترادف تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری

تبرع

تبرم

<hr> مترادف تبرک : تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوش یمنی، همایونی ، برکت یابی <hr> متضاد تبرک : گجستگی، بدیمنی <hr> برابر پارسی : فرخندگی، همایونی، شگون

مترادف تبرک : تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوش یمنی، همایونی ، برکت یابی متضاد تبرک : گجستگی، بدیمنی برابر پارسی : فرخندگی، همایونی، شگون

تبرک

<hr> مترادف تبری : بیزاری جویی، بیزاری دوری گزینی، بیزاری جستن، بیزار شدن

مترادف تبری : بیزاری جویی، بیزاری دوری گزینی، بیزاری جستن، بیزار شدن

تبری

تبرید

تبریز

تبریزی

<hr> مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد <hr> برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

تبریک

تبست

تبسط

<hr> مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن <hr> برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

تبسم

تبسیدن

<hr> مترادف تبش : تابش، پرتو، فروغ، حرارت، گرمی، گرما، اضطراب، تپش، تشویش

مترادف تبش : تابش، پرتو، فروغ، حرارت، گرمی، گرما، اضطراب، تپش، تشویش

تبش

تبشی

<hr> مترادف تبشیر : بشارت، خبر خوش، مژده، بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژده دادن

مترادف تبشیر : بشارت، خبر خوش، مژده، بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژده دادن

تبشیر

تبصبص

تبصر

<hr> مترادف تبصره : بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری <hr> برابر پارسی : بند، بخش، آویژه، بینک، زیربند، نیم بند

مترادف تبصره : بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری برابر پارسی : بند، بخش، آویژه، بینک، زیربند، نیم بند

تبصره

تبصیر

تبطر

تبطل

تبطیل

تبطین

<hr> مترادف تبع : پیروی، پیروان، تابعان، چاکران

مترادف تبع : پیروی، پیروان، تابعان، چاکران

تبع

تبعت

تبعض

<hr> مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا <hr> برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

تبعه

<hr> مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری <hr> متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی <hr> برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

تبعیت

<hr> مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب <hr> برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

تبعید

<hr> مترادف تبعیض : حق کشی، رجحان بلامرجح <hr> متضاد تبعیض : عدالت <hr> برابر پارسی : برتری بیجا

مترادف تبعیض : حق کشی، رجحان بلامرجح متضاد تبعیض : عدالت برابر پارسی : برتری بیجا

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین