فرهنگ معین

خضرت

<hr> مترادف خضوع : افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته نفسی، فروتنی <hr> متضاد خضوع : تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن <hr> برابر پارسی : فروتنی، افتادگی

مترادف خضوع : افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته نفسی، فروتنی متضاد خضوع : تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن برابر پارسی : فروتنی، افتادگی

خضوع

خضیب

<hr> مترادف خط : الفبا، حروف، نویسه، دست خط، خوش نویسی، کتابت، سطر، رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته، ردیف، صف، حکم، فرمان، منشور، دست نبشته، دست نوشته، راه، مسیر، جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند، مرام <hr> برابر پارسی : دبیره، سمیره

مترادف خط : الفبا، حروف، نویسه، دست خط، خوش نویسی، کتابت، سطر، رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته، ردیف، صف، حکم، فرمان، منشور، دست نبشته، دست نوشته، راه، مسیر، جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند، مرام برابر پارسی : دبیره، سمیره

خط

خط دادن

<hr> مترادف خط زدن : قلم گرفتن، حذف کردن، محو کردن، خط کشیدن برتکلیف دانش آموز

مترادف خط زدن : قلم گرفتن، حذف کردن، محو کردن، خط کشیدن برتکلیف دانش آموز

خط زدن

<hr> برابر پارسی : پَگمال

خط کش

خطاء

<hr> مترادف خطاب : عتاب، بازخواست، سرزنش، عنوان، مخاطبه، گفت وگو، حکم، دستور، فرمان، امر <hr> برابر پارسی : سخن

مترادف خطاب : عتاب، بازخواست، سرزنش، عنوان، مخاطبه، گفت وگو، حکم، دستور، فرمان، امر برابر پارسی : سخن

خطاب

خطابت

خطاف

خطام

خطب

<hr> مترادف خطبا : خطیبان، سخن رانان <hr> متضاد خطبا : مستمعین

مترادف خطبا : خطیبان، سخن رانان متضاد خطبا : مستمعین

خطبا

خطبت

<hr> مترادف خطبه : خطابه، سخنرانی، موعظه، وعظ، دیباچه، سرآغاز، مقدمه

مترادف خطبه : خطابه، سخنرانی، موعظه، وعظ، دیباچه، سرآغاز، مقدمه

خطبه

<hr> مترادف خطر : بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ <hr> متضاد خطر : سلامت <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، مرگ آور، سیج، ناگواری

مترادف خطر : بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ متضاد خطر : سلامت برابر پارسی : ترس، بیم، مرگ آور، سیج، ناگواری

خطر

<hr> مترادف خطرناک : بحرانی، پرخطر، مخاطره آمیز، پرمخاطره، حاد، خطیر، سخت، مهلک، کشنده، وخیم، هولناک <hr> متضاد خطرناک : بی خطر <hr> برابر پارسی : ترسناک، بیمناک، هراس انگیز

مترادف خطرناک : بحرانی، پرخطر، مخاطره آمیز، پرمخاطره، حاد، خطیر، سخت، مهلک، کشنده، وخیم، هولناک متضاد خطرناک : بی خطر برابر پارسی : ترسناک، بیمناک، هراس انگیز

خطرناک

خطره

خطف

خطل

خطمی

<hr> مترادف خطه : خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت <hr> برابر پارسی : سرزمین، کشور، مرز و بوم

مترادف خطه : خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت برابر پارسی : سرزمین، کشور، مرز و بوم

خطه

خطوات

خطور

خطوط

<hr> مترادف خطوه : پا، قدم، گام

مترادف خطوه : پا، قدم، گام

خطوه

<hr> مترادف خطی : دست نوشته، دست نویس، غیرچاپی، خطدار <hr> متضاد خطی : چاپی <hr> برابر پارسی : دست نویس، دستنویس

مترادف خطی : دست نوشته، دست نویس، غیرچاپی، خطدار متضاد خطی : چاپی برابر پارسی : دست نویس، دستنویس

خطی

<hr> مترادف خطیئه : اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش <hr> متضاد خطیئه : حسنه

مترادف خطیئه : اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش متضاد خطیئه : حسنه

خطیئه

<hr> مترادف خطیب : خطبه خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ <hr> متضاد خطیب : مستعمع <hr> برابر پارسی : سخنران، سخنور

مترادف خطیب : خطبه خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ متضاد خطیب : مستعمع برابر پارسی : سخنران، سخنور

خطیب

<hr> مترادف خطیر : بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم، مهم، پراهمیت، دشوار، صعب، ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، صاحب منزلت، زیاد، بسیار، گزاف، عظیم <hr> برابر پارسی : بزرگ، والا

مترادف خطیر : بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم، مهم، پراهمیت، دشوار، صعب، ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، صاحب منزلت، زیاد، بسیار، گزاف، عظیم برابر پارسی : بزرگ، والا

خطیر

خف

<hr> برابر پارسی : پنهان، نهان، نهفته

برابر پارسی : پنهان، نهان، نهفته

خفاء

<hr> مترادف خفاش : بیواز، شب پره، شبکور، وطواط <hr> برابر پارسی : شبکور | ( خفٌاش ) کورشاپرک

مترادف خفاش : بیواز، شب پره، شبکور، وطواط برابر پارسی : شبکور | ( خفٌاش ) کورشاپرک

خفاش

خفاف

<hr> مترادف خفایا : پنهان ها، پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، خلوت ها، مخفیگاه ها

مترادف خفایا : پنهان ها، پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، خلوت ها، مخفیگاه ها

خفایا

خفت

خفتان

خفتانه

خفتانیدن

<hr> مترادف خفتن : خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن، آرمیدن، غنودن، هجوع <hr> متضاد خفتن : بیداری، بیدار شدن

مترادف خفتن : خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن، آرمیدن، غنودن، هجوع متضاد خفتن : بیداری، بیدار شدن

خفتن

<hr> مترادف خفته : آرمیده، خسبیده، خوابیده، غنوده ، غافل، بی خبر، ناآگاه، نهفته، به ظاهر آرام <hr> متضاد خفته : بیدار

مترادف خفته : آرمیده، خسبیده، خوابیده، غنوده ، غافل، بی خبر، ناآگاه، نهفته، به ظاهر آرام متضاد خفته : بیدار

واژه های حرف "خ" - فرهنگ معین