خورنق

خورنگاه

<hr> مترادف خوره : آکله، جذام

مترادف خوره : آکله، جذام

خوره

خوزی

خوست

<hr> مترادف خوش : خوب، نیکو، نیک ، خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور ، باصفا، خرم، مصفا، نزه ، شیرین، نغز، آسوده، بی خیال، سرحال، مرفه ، مهنا، بدیع، زیبا، بوسه، ماچ، قبله <hr> متضاد خوش : بد، ناخوش، ناشاد، بی صفا، بی طراوت، ناآسوده

مترادف خوش : خوب، نیکو، نیک ، خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور ، باصفا، خرم، مصفا، نزه ، شیرین، نغز، آسوده، بی خیال، سرحال، مرفه ، مهنا، بدیع، زیبا، بوسه، ماچ، قبله متضاد خوش : بد، ناخوش، ناشاد، بی صفا، بی طراوت، ناآسوده

خوش

خوش آمد

خوش آیند

خوش باش

<hr> مترادف خوش بین : امیدوار، نیک بین <hr> متضاد خوش بین : بدبین

مترادف خوش بین : امیدوار، نیک بین متضاد خوش بین : بدبین

خوش بین

خوش حال

<hr> مترادف خوش حساب : امین، صحیح العمل، پاک حساب، خوش بده، خوش سودا، خوش معامله <hr> متضاد خوش حساب : بدحساب <hr> برابر پارسی : خوش پرداخت

مترادف خوش حساب : امین، صحیح العمل، پاک حساب، خوش بده، خوش سودا، خوش معامله متضاد خوش حساب : بدحساب برابر پارسی : خوش پرداخت

خوش حساب

<hr> مترادف خوش خوراک : شکم پرست، نوشخوار، خوش خواره، خوش خوار ، پرخور، پرخوراک، خوش اشتها، شکمو <hr> متضاد خوش خوراک : بدخوراک، کم خوراک

مترادف خوش خوراک : شکم پرست، نوشخوار، خوش خواره، خوش خوار ، پرخور، پرخوراک، خوش اشتها، شکمو متضاد خوش خوراک : بدخوراک، کم خوراک

خوش خوراک

خوش خوشک

<hr> مترادف خوش خیم : بی خطر <hr> متضاد خوش خیم : بدخیم

مترادف خوش خیم : بی خطر متضاد خوش خیم : بدخیم

خوش خیم

<hr> مترادف خوش دامن : پاک دامن، پاک دامان، عفیف، نجیب، پاک، باعفت <hr> متضاد خوش دامن : تردامن، آلوده دامن، آلوده دامان، نانجیب

مترادف خوش دامن : پاک دامن، پاک دامان، عفیف، نجیب، پاک، باعفت متضاد خوش دامن : تردامن، آلوده دامن، آلوده دامان، نانجیب

خوش دامن

خوش رکاب

<hr> مترادف خوش مزه : خوش خوار، خوش طعم، لذیذ <hr> متضاد خوش مزه : بدمزه

مترادف خوش مزه : خوش خوار، خوش طعم، لذیذ متضاد خوش مزه : بدمزه

خوش مزه

خوش نشین

<hr> مترادف خوش نوا : خوش آواز، خوش الحان، خوشخوان، خوش نغمه <hr> متضاد خوش نوا : بدنوا

مترادف خوش نوا : خوش آواز، خوش الحان، خوشخوان، خوش نغمه متضاد خوش نوا : بدنوا

خوش نوا

<hr> مترادف خوش یمن : باشگون، شگون دار، نیک پی، خوش قدم، مبارک، میمون، همایون <hr> متضاد خوش یمن : بدشگون، بدیمن <hr> برابر پارسی : فرخنده

مترادف خوش یمن : باشگون، شگون دار، نیک پی، خوش قدم، مبارک، میمون، همایون متضاد خوش یمن : بدشگون، بدیمن برابر پارسی : فرخنده

خوش یمن

<hr> مترادف خوشاب : آبدار، پرآب، تازه، تر، خوش آب ورنگ، کمپوت

مترادف خوشاب : آبدار، پرآب، تازه، تر، خوش آب ورنگ، کمپوت

خوشاب

<hr> مترادف خوشامد : ( خوش آمد ) استقبال، پیشواز ، ترحیب <hr> متضاد خوشامد : ( خوش آمد ) بدرقه

مترادف خوشامد : ( خوش آمد ) استقبال، پیشواز ، ترحیب متضاد خوشامد : ( خوش آمد ) بدرقه

خوشامد

خوشانیدن

<hr> مترادف خوشایند : پسندیده، جمیل، جذاب، مطلوب، دلپذیر، دلپسند، مطبوع، مقبول | ( خوش آیند ) چاپلوسی، مداهنه، تملق، خوش باش <hr> متضاد خوشایند : ناخوشایند

مترادف خوشایند : پسندیده، جمیل، جذاب، مطلوب، دلپذیر، دلپسند، مطبوع، مقبول | ( خوش آیند ) چاپلوسی، مداهنه، تملق، خوش باش متضاد خوشایند : ناخوشایند

خوشایند

خوشباش

<hr> مترادف خوشبخت : بختیار، بهروز، خوش اقبال، خوش طالع، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیکبخت، نیکروز، نیکوحال <hr> متضاد خوشبخت : بدبخت، شوربخت

مترادف خوشبخت : بختیار، بهروز، خوش اقبال، خوش طالع، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیکبخت، نیکروز، نیکوحال متضاد خوشبخت : بدبخت، شوربخت

خوشبخت

<hr> مترادف خوشحال : بانشاط، خرم، خشنود، خندان چهر، خنده رو، خوش، خوشرو، خوشوقت، زنده دل، سرحال، سرخوش، سردماغ، شاد، شادمان، گشاده روی، محظوظ، مسرور، نشیط، نوشه <hr> متضاد خوشحال : اندوهگین، غمزده، غمناک، دلمرده <hr> برابر پارسی : دلشاد، خرسند، سرخوش، شاد، شادکام، شادمان

مترادف خوشحال : بانشاط، خرم، خشنود، خندان چهر، خنده رو، خوش، خوشرو، خوشوقت، زنده دل، سرحال، سرخوش، سردماغ، شاد، شادمان، گشاده روی، محظوظ، مسرور، نشیط، نوشه متضاد خوشحال : اندوهگین، غمزده، غمناک، دلمرده برابر پارسی : دلشاد، خرسند، سرخوش، شاد، شادکام، شادمان

خوشحال

خوشدلی

خوشنوا

<hr> مترادف خوشنویس : خوش خط، خطاط، کاتب <hr> متضاد خوشنویس : بدخط

مترادف خوشنویس : خوش خط، خطاط، کاتب متضاد خوشنویس : بدخط

خوشنویس

<hr> مترادف خوشه : سنبله، شنگله، دسته، گروه

مترادف خوشه : سنبله، شنگله، دسته، گروه

خوشه

خوشه چین

<hr> مترادف خوشگل : جمیل، خوبرو، خوش اندام، خوش قیافه، خوشکل، دل ربا، رعنا، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، ظریف، قشنگ، ماه رو، ملوس، ملیح، نکورو، نیک منظر، وجیه <hr> متضاد خوشگل : بدگل، زشت

مترادف خوشگل : جمیل، خوبرو، خوش اندام، خوش قیافه، خوشکل، دل ربا، رعنا، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، ظریف، قشنگ، ماه رو، ملوس، ملیح، نکورو، نیک منظر، وجیه متضاد خوشگل : بدگل، زشت

خوشگل

<hr> مترادف خوشگوار : سریع الهضم، سهل الهضم، گوارا، مطابق میل، مهنا، خوش مزه، لذیذ <hr> متضاد خوشگوار : بدگوار

مترادف خوشگوار : سریع الهضم، سهل الهضم، گوارا، مطابق میل، مهنا، خوش مزه، لذیذ متضاد خوشگوار : بدگوار

خوشگوار

<hr> مترادف خوشی : استراحت، بهجت، خوبی، خوش گذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی <hr> متضاد خوشی : ناخوشی

مترادف خوشی : استراحت، بهجت، خوبی، خوش گذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی متضاد خوشی : ناخوشی

خوشی

خوشیدن

خوشیده

خوص

<hr> مترادف خوض : غوطه ور، فرو رفتن، ژرف اندیشی، در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن

مترادف خوض : غوطه ور، فرو رفتن، ژرف اندیشی، در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن

خوض

<hr> مترادف خوف : اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت <hr> متضاد خوف : رجا <hr> برابر پارسی : ترس، باک، ترسیدن

مترادف خوف : اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت متضاد خوف : رجا برابر پارسی : ترس، باک، ترسیدن

خوف

<hr> مترادف خوفناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوفناک، دهشت آور، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول انگیز، مهیب، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هراسناک، هولناک <hr> برابر پارسی : ترسناک، سهمناک

مترادف خوفناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوفناک، دهشت آور، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول انگیز، مهیب، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هراسناک، هولناک برابر پارسی : ترسناک، سهمناک

خوفناک

خول

<hr> مترادف خون : دم، خوناب، خونابه

مترادف خون : دم، خوناب، خونابه

خون

خون آشام

<hr> مترادف خون اشام : ( خون آشام ) بی رحم، تشنه به خون، خون خوار، خون خواره، خون ریز، سخت دل، سفاک <hr> متضاد خون اشام : ( خون آشام ) رئوف

مترادف خون اشام : ( خون آشام ) بی رحم، تشنه به خون، خون خوار، خون خواره، خون ریز، سخت دل، سفاک متضاد خون اشام : ( خون آشام ) رئوف

خون اشام

خون افشان

<hr> مترادف خون بها : ارش، خون تاوان، دیه

مترادف خون بها : ارش، خون تاوان، دیه

واژه های حرف "خ" - فرهنگ معین