زورچپانی

<hr> مترادف زورکی : اجباری، اکراه، به جبر، جبراً، متنکراً <hr> متضاد زورکی : اختیاری

مترادف زورکی : اجباری، اکراه، به جبر، جبراً، متنکراً متضاد زورکی : اختیاری

زورکی

<hr> مترادف زوزه : جیغ، ضجه، فریاد، مویه، ناله

مترادف زوزه : جیغ، ضجه، فریاد، مویه، ناله

زوزه

زوش

زوفا

زولبیا

زوم

زون

زونا

زونکن

زویج

<hr> برابر پارسی : بدردنخور، الکی

برابر پارسی : بدردنخور، الکی

زپرتی

زک

زکاب

<hr> برابر پارسی : هشت یک

زکات

زکاره

زکال

<hr> مترادف زکام : آنفلوآنزا، چایش، ریزش، سرماخوردگی، نزله <hr> برابر پارسی : سرماخوردگی، چایش، چاییدن

مترادف زکام : آنفلوآنزا، چایش، ریزش، سرماخوردگی، نزله برابر پارسی : سرماخوردگی، چایش، چاییدن

زکام

زکان

زکند

زکوه

<hr> مترادف زکی : پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر، پارسا، مهذب

مترادف زکی : پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر، پارسا، مهذب

زکی

زکیدن

زکیه

زگال

زگالاب

زگوند

زگیل

<hr> مترادف زی : پیش، سوی، نزد، پوشش، کسوت، لباس، هیئت، شعار

مترادف زی : پیش، سوی، نزد، پوشش، کسوت، لباس، هیئت، شعار

زی

<hr> مترادف زیاد : بابرکت، بس، بسیار، بی شمار، بی نهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت <hr> برابر پارسی : بسیار، افزون، انبوه، سرشار، فراوان، گسترده، وشناد

مترادف زیاد : بابرکت، بس، بسیار، بی شمار، بی نهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت برابر پارسی : بسیار، افزون، انبوه، سرشار، فراوان، گسترده، وشناد

زیاد

<hr> مترادف زیادت : افزونی، بیشی، فراوانی <hr> متضاد زیادت : قلت، کمی

مترادف زیادت : افزونی، بیشی، فراوانی متضاد زیادت : قلت، کمی

زیادت

<hr> برابر پارسی : فزایسته

زیاده

<hr> مترادف زیارت : پابوسی، تشرف، تطوف، حرم، دیدار، طواف <hr> برابر پارسی : دیدار

مترادف زیارت : پابوسی، تشرف، تطوف، حرم، دیدار، طواف برابر پارسی : دیدار

زیارت

زیارت نامه

<hr> مترادف زیان : آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، صدمه، ضرر، غبن، فسوس، گزند، لطمه، مضرت <hr> متضاد زیان : بهره، سود، منفعت، نفع

مترادف زیان : آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، صدمه، ضرر، غبن، فسوس، گزند، لطمه، مضرت متضاد زیان : بهره، سود، منفعت، نفع

زیان

زیان کار

<hr> مترادف زیانکار : متضرر، مغبون

مترادف زیانکار : متضرر، مغبون

زیانکار

<hr> مترادف زیب : آذین، آرایش، تزیین، حلیه، زینت، زیور <hr> برابر پارسی : آرایش، پرمون

مترادف زیب : آذین، آرایش، تزیین، حلیه، زینت، زیور برابر پارسی : آرایش، پرمون

زیب

<hr> مترادف زیبا : پریچهر، پریرو، جمیل، خوبرو، خوب صورت، خوش اندام، خوشگل، خوش منظر، رعنا، زیبارو، شیک، صبیح، ظریف، قشنگ، لطیف، لعبت، مطبوع، مقبول، ملیح، نازنین، نیک منظر، نیکورو، وجیه، وسیم، باطراوت، تماشایی، خوش، شکیل <hr> متضاد زیبا : زشت

مترادف زیبا : پریچهر، پریرو، جمیل، خوبرو، خوب صورت، خوش اندام، خوشگل، خوش منظر، رعنا، زیبارو، شیک، صبیح، ظریف، قشنگ، لطیف، لعبت، مطبوع، مقبول، ملیح، نازنین، نیک منظر، نیکورو، وجیه، وسیم، باطراوت، تماشایی، خوش، شکیل متضاد زیبا : زشت

زیبا

<hr> مترادف زیبق : جیوه، سیماب

مترادف زیبق : جیوه، سیماب

زیبق

زیبق کردن

<hr> مترادف زیبنده : برازنده، درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، مناسب، آراسته، چشم نواز، خوش نما

مترادف زیبنده : برازنده، درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، مناسب، آراسته، چشم نواز، خوش نما

واژه های حرف "ز" - فرهنگ معین