سدره

<hr> مترادف سدره نشین : ملایک، فرشتگان مقرب

مترادف سدره نشین : ملایک، فرشتگان مقرب

سدره نشین

سده

سدکیس

<hr> مترادف سدید : استوار، پابرجا، محکم ، درست، راست ، مطمئن، قابل اعتماد <hr> متضاد سدید : سست، شل، ناراست، نادرست، غیرقابل اعتماد

مترادف سدید : استوار، پابرجا، محکم ، درست، راست ، مطمئن، قابل اعتماد متضاد سدید : سست، شل، ناراست، نادرست، غیرقابل اعتماد

سدید

سدیم

سذاب

<hr> مترادف سر : تارک، راس، فرق، کله، مخ ، چکاد، قله، نوک ، در، درپوش، دهانه، سرپوش، بالا ، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، برتر، والاتر، قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت، خیال، فکر، اندیشه، سمت، سو، طرف، سرانه، بالا | راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی، اخفا، مکتوم | شیب، لیز، لغزنده، لغزان، موزه، سرخ، سرخ رنگ <hr> متضاد سر : پا، ته، دامنه، پایین | آبی رنگ <hr> برابر پارسی : ( سِر ) پنهان، پوشیده، راز، نهان

مترادف سر : تارک، راس، فرق، کله، مخ ، چکاد، قله، نوک ، در، درپوش، دهانه، سرپوش، بالا ، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، برتر، والاتر، قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت، خیال، فکر، اندیشه، سمت، سو، طرف، سرانه، بالا | راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی، اخفا، مکتوم | شیب، لیز، لغزنده، لغزان، موزه، سرخ، سرخ رنگ متضاد

سر

سر اوردن

سر باز زدن

سر باز نهادن

سر بر خط نهادن

سر بر زدن

سر بر کردن

<hr> مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن

مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن

سر برداشتن

سر بردن

<hr> مترادف سر برزدن : سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن خورشید و <hr> متضاد سر برزدن : غروب کردن

مترادف سر برزدن : سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن خورشید و متضاد سر برزدن : غروب کردن

سر برزدن

سر برکردن

سر به

سر به نیست

<hr> مترادف سر تابیدن : نافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن

مترادف سر تابیدن : نافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن

سر تابیدن

سر حلقه

سر خاریدن

سر خود گرفتن

<hr> مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

سر خوردن

<hr> مترادف سر در اوردن : ( سر در آوردن ) پی بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن، آگاه شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع شدن، متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن

مترادف سر در اوردن : ( سر در آوردن ) پی بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن، آگاه شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع شدن، متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن

سر در اوردن

سر درآوردن

<hr> مترادف سر دواندن : معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن

مترادف سر دواندن : معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن

سر دواندن

<hr> مترادف سر رسیدن : منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن ناگهانی

مترادف سر رسیدن : منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن ناگهانی

سر رسیدن

<hr> مترادف سر رفتن : لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن

مترادف سر رفتن : لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن

سر رفتن

<hr> مترادف سر زدن : روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن <hr> متضاد سر زدن : افول کردن، غروب کردن

مترادف سر زدن : روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن متضاد سر زدن : افول کردن، غروب کردن

سر زدن

<hr> مترادف سر شدن : تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن، سپری شدن، طی شدن، به سر آمدن، گذشتن

مترادف سر شدن : تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن، سپری شدن، طی شدن، به سر آمدن، گذشتن

سر شدن

سر نهادن

<hr> مترادف سر و سامان : نظم وترتیب، آراستگی، اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش

مترادف سر و سامان : نظم وترتیب، آراستگی، اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش

سر و سامان

سر و سر داشتن

<hr> مترادف سر و مر : سرحال، سالم، چاق وچله، قبراق

مترادف سر و مر : سرحال، سالم، چاق وچله، قبراق

سر و مر

<hr> مترادف سر و کله زدن : گفت وگو کردن، مباحثه کردن

مترادف سر و کله زدن : گفت وگو کردن، مباحثه کردن

سر و کله زدن

سر و کیسه کردن

<hr> مترادف سر پیچیدن : امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

مترادف سر پیچیدن : امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

سر پیچیدن

<hr> مترادف سر کردن : آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن

مترادف سر کردن : آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن

واژه های حرف "س" - فرهنگ معین