<hr> مترادف سرسلسله : سلسله جنبان، بانی، موسس، آغازگر، رئیس، بزرگ، مهتر

مترادف سرسلسله : سلسله جنبان، بانی، موسس، آغازگر، رئیس، بزرگ، مهتر

سرسلسله

<hr> مترادف سرسنگین : بی التفات، سرگران، کم توجه، کم لطف، نامهربان <hr> متضاد سرسنگین : مهربان

مترادف سرسنگین : بی التفات، سرگران، کم توجه، کم لطف، نامهربان متضاد سرسنگین : مهربان

سرسنگین

<hr> مترادف سرسپردن : مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن

مترادف سرسپردن : مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن

سرسپردن

<hr> مترادف سرسپرده : تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد <hr> متضاد سرسپرده : گردن کش، یاغی، نافرمان

مترادف سرسپرده : تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد متضاد سرسپرده : گردن کش، یاغی، نافرمان

سرسپرده

سرسیلندر

سرشاخ

<hr> مترادف سرشاخ شدن : گلاویزشدن، زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن دو گاو، درگیر شدن

مترادف سرشاخ شدن : گلاویزشدن، زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن دو گاو، درگیر شدن

سرشاخ شدن

<hr> مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو <hr> متضاد سرشار : تهی

مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو متضاد سرشار : تهی

سرشار

<hr> مترادف سرشت : آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، جنم، خلق وخو، خو، ضریبه، ذات، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد، خمیرمایه، گوهر، جوهره <hr> برابر پارسی : نهاد

مترادف سرشت : آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، جنم، خلق وخو، خو، ضریبه، ذات، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد، خمیرمایه، گوهر، جوهره برابر پارسی : نهاد

سرشت

<hr> مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن

مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن

سرشتن

<hr> مترادف سرشته : آمیخته، خمیره، عجین، معجون

مترادف سرشته : آمیخته، خمیره، عجین، معجون

سرشته

<hr> مترادف سرشماری : آماربرداری، آمارگیری، احصائیه

مترادف سرشماری : آماربرداری، آمارگیری، احصائیه

سرشماری

<hr> مترادف سرشناس : اسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی <hr> متضاد سرشناس : گمنام

مترادف سرشناس : اسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی متضاد سرشناس : گمنام

سرشناس

سرشو

سرشو(ی )

<hr> مترادف سرشک : اشک، دمع، شبنم، باران

مترادف سرشک : اشک، دمع، شبنم، باران

سرشک

<hr> مترادف سرشکسته : خجل، شرمسار، سرافکنده، خفیف، شرم زده، بور، دماغ سوخته، مچل <hr> متضاد سرشکسته : سرافراز، سربلند

مترادف سرشکسته : خجل، شرمسار، سرافکنده، خفیف، شرم زده، بور، دماغ سوخته، مچل متضاد سرشکسته : سرافراز، سربلند

سرشکسته

سرشکن

سرشکن کردن

سرشکوان

<hr> مترادف سرشیر : خامه، قیماق، نمشک

مترادف سرشیر : خامه، قیماق، نمشک

سرشیر

سرصفحه

<hr> مترادف سرطان : خرچنگ، تیرماه، تومور بدخیم، چنگار <hr> برابر پارسی : چنگار، چَنگار، خرچنگ

مترادف سرطان : خرچنگ، تیرماه، تومور بدخیم، چنگار برابر پارسی : چنگار، چَنگار، خرچنگ

سرطان

<hr> مترادف سرعت : تعجیل، عجله ، تندروی، تندی، شتاب <hr> متضاد سرعت : آهستگی، بطی ء، کندی <hr> برابر پارسی : شتاب، بادپایی، چالاکی

مترادف سرعت : تعجیل، عجله ، تندروی، تندی، شتاب متضاد سرعت : آهستگی، بطی ء، کندی برابر پارسی : شتاب، بادپایی، چالاکی

سرعت

سرعشر

سرغلیان

سرغچ

سرغین

<hr> مترادف سرفه : سرف، سعال

مترادف سرفه : سرف، سعال

سرفه

<hr> مترادف سرفیدن : سرفه کردن، سلفیدن

مترادف سرفیدن : سرفه کردن، سلفیدن

سرفیدن

<hr> مترادف سرقت : اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری، دزدی کردن <hr> برابر پارسی : دزدی، دستبرد، ربایش

مترادف سرقت : اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری، دزدی کردن برابر پارسی : دزدی، دستبرد، ربایش

سرقت

<hr> برابر پارسی : پیش بها

سرقفلی

سرلاد

<hr> مترادف سرلشکر : امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر

مترادف سرلشکر : امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر

سرلشکر

<hr> مترادف سرلوحه : سرلوح، مقدمه، الگو، سرمشق، نمونه، برنامه، دستور کار

مترادف سرلوحه : سرلوح، مقدمه، الگو، سرمشق، نمونه، برنامه، دستور کار

سرلوحه

<hr> مترادف سرم : خونابه

سرم

سرم دست

<hr> مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین <hr> متضاد سرما : گرما

مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین متضاد سرما : گرما

سرما

سرما ریزه

سرماریزه

سرماهی

<hr> مترادف سرمایه : پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، نقد، نقدینه، وجه ، دارایی غیرمادی، توان، قدرت فکری، علمی، هنری <hr> متضاد سرمایه : کار

مترادف سرمایه : پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، نقد، نقدینه، وجه ، دارایی غیرمادی، توان، قدرت فکری، علمی، هنری متضاد سرمایه : کار

سرمایه

سرمایه داری

<hr> مترادف سرمد : ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم <hr> متضاد سرمد : فانی <hr> برابر پارسی : جاوید، همیشگی

مترادف سرمد : ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم متضاد سرمد : فانی برابر پارسی : جاوید، همیشگی

سرمد

<hr> مترادف سرمدی : ازلی، بی آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی <hr> متضاد سرمدی : ناپایا، فناپذیر

مترادف سرمدی : ازلی، بی آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی متضاد سرمدی : ناپایا، فناپذیر

سرمدی

<hr> مترادف سرمست : سرخوش، کچول، کیفور، لول، ملنگ، شاد، شادمان، مسرور، می زده، نشئه، مخمور ، مغرور، فخور، خودپسند <hr> متضاد سرمست : خمار

مترادف سرمست : سرخوش، کچول، کیفور، لول، ملنگ، شاد، شادمان، مسرور، می زده، نشئه، مخمور ، مغرور، فخور، خودپسند متضاد سرمست : خمار

سرمست

<hr> مترادف سرمستی : کیف، مستی، نشئه، سرخوشی، تکبر، خودخواهی، غرور <hr> متضاد سرمستی : خماری

مترادف سرمستی : کیف، مستی، نشئه، سرخوشی، تکبر، خودخواهی، غرور متضاد سرمستی : خماری

واژه های حرف "س" - فرهنگ معین