<hr> مترادف شکسته نفسی : افتادگی، تواضع، خضوع، فروتنی <hr> متضاد شکسته نفسی : تفرعن، تکبر، غرور

مترادف شکسته نفسی : افتادگی، تواضع، خضوع، فروتنی متضاد شکسته نفسی : تفرعن، تکبر، غرور

شکسته نفسی

شکفانیدن

<hr> مترادف شکفت : زاغه، غار، کهف

مترادف شکفت : زاغه، غار، کهف

شکفت

شکفتن

<hr> مترادف شکفته : باز، شکوفا، وا، خندان، متبسم

مترادف شکفته : باز، شکوفا، وا، خندان، متبسم

شکفته

شکفه

شکفیدن

<hr> مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل <hr> برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

شکل

شکلات

شکلاتی

شکله

<hr> مترادف شکلک : ادا، اطوار

مترادف شکلک : ادا، اطوار

شکلک

<hr> مترادف شکم : بطن <hr> متضاد شکم : ظهر

مترادف شکم : بطن متضاد شکم : ظهر

شکم

<hr> مترادف شکم بنده : پرخوار، شکمباره، شکم پرست، شکم پرور، گرانخوار

مترادف شکم بنده : پرخوار، شکمباره، شکم پرست، شکم پرور، گرانخوار

شکم بنده

<hr> مترادف شکم روش : اسهال، پیچش

مترادف شکم روش : اسهال، پیچش

شکم روش

شکم پایان

شکمبه

<hr> مترادف شکمو : بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

مترادف شکمو : بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

شکمو

شکمی

<hr> مترادف شکن : چروک، چین، کرس، پیچ وخم، تاب، شکنج، فر، ماز

مترادف شکن : چروک، چین، کرس، پیچ وخم، تاب، شکنج، فر، ماز

شکن

شکن در شکن

<hr> مترادف شکنج : آژنگ، چروک، پیچ وخم، چین، شکن، ماز

مترادف شکنج : آژنگ، چروک، پیچ وخم، چین، شکن، ماز

شکنج

<hr> مترادف شکنجه : آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

مترادف شکنجه : آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

شکنجه

شکنه

شکه

شکهان

شکهیدن

شکوب

شکوخنده

شکوخیدن

شکوخیده

<hr> مترادف شکور : حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار <hr> برابر پارسی : سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

مترادف شکور : حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار برابر پارسی : سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

شکور

شکوفا

شکوفنده

<hr> مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

شکوفه

شکوفه کردن

<hr> مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی <hr> برابر پارسی : اندایه

مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی برابر پارسی : اندایه

شکوه

شکوهیدن

شکوی

شکیات

<hr> مترادف شکیب : انتظار، تاب، تحمل، حوصله، شکیبایی، صبر <hr> متضاد شکیب : بی حوصلگی

مترادف شکیب : انتظار، تاب، تحمل، حوصله، شکیبایی، صبر متضاد شکیب : بی حوصلگی

شکیب

<hr> مترادف شکیبا : باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتن دار، رزین، صابر، صبور، متحمل <hr> متضاد شکیبا : بی حوصله

مترادف شکیبا : باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتن دار، رزین، صابر، صبور، متحمل متضاد شکیبا : بی حوصله

شکیبا

شکیبیدن

شکیر

شکیش

شکیفتن

<hr> مترادف شکیل : چشم نواز، قشنگ، متناسب، خوش اندام، خوشگل، زیبا <hr> برابر پارسی : خوش نما، دلپسند، زیبا

مترادف شکیل : چشم نواز، قشنگ، متناسب، خوش اندام، خوشگل، زیبا برابر پارسی : خوش نما، دلپسند، زیبا

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین