متجشع

متجشم

متجلب

متجلد

<hr> مترادف متجلی : آشکار، تابان، جلوه گر، روشن، ظاهر، نمایان <hr> برابر پارسی : روشن، درخشان، تابان

مترادف متجلی : آشکار، تابان، جلوه گر، روشن، ظاهر، نمایان برابر پارسی : روشن، درخشان، تابان

متجلی

متجمع

متجمل

متجنب

متجند

متحاب

<hr> مترادف متحارب : جنگ افروز، جنگ وجو، ستیزه جو، محارب

مترادف متحارب : جنگ افروز، جنگ وجو، ستیزه جو، محارب

متحارب

متحاسب

متحاشی

متحاکم

متحتم

<hr> مترادف متحجر : ارتجاعی، قشری، واپسگرا، فسیل سنگواره <hr> متضاد متحجر : نوگرا <hr> برابر پارسی : واپس گرا، سنگواره، سنگشده، واپسگرا

مترادف متحجر : ارتجاعی، قشری، واپسگرا، فسیل سنگواره متضاد متحجر : نوگرا برابر پارسی : واپس گرا، سنگواره، سنگشده، واپسگرا

متحجر

<hr> مترادف متحد : موتلف، متفق، هماهنگ، هم پیمان، هم دل، همراه، هم رای، هم عهد <hr> متضاد متحد : متخاصم، مخالف <hr> برابر پارسی : همبسته، هماهنگ، هم بسته، همدست، یکپارچه

مترادف متحد : موتلف، متفق، هماهنگ، هم پیمان، هم دل، همراه، هم رای، هم عهد متضاد متحد : متخاصم، مخالف برابر پارسی : همبسته، هماهنگ، هم بسته، همدست، یکپارچه

متحد

<hr> مترادف متحذر : احتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزم اندیش، محتاط <hr> متضاد متحذر : بی احتیاط، بی پروا

مترادف متحذر : احتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزم اندیش، محتاط متضاد متحذر : بی احتیاط، بی پروا

متحذر

<hr> مترادف متحرز : خویشتن دار

مترادف متحرز : خویشتن دار

متحرز

<hr> مترادف متحرک : پویا، پوینده، جنبنده، حرکت دار <hr> متضاد متحرک : ثابت، ساکن <hr> برابر پارسی : جنبنده، پوینده، پویا

مترادف متحرک : پویا، پوینده، جنبنده، حرکت دار متضاد متحرک : ثابت، ساکن برابر پارسی : جنبنده، پوینده، پویا

متحرک

متحری

متحسر

<hr> مترادف متحصن : بست نشین، پناه جو، پناهنده <hr> برابر پارسی : بستی، دژپناه

مترادف متحصن : بست نشین، پناه جو، پناهنده برابر پارسی : بستی، دژپناه

متحصن

<hr> مترادف متحقق : تحقق پذیر، عملی، تحقق یافتنی

مترادف متحقق : تحقق پذیر، عملی، تحقق یافتنی

متحقق

متحلل

<hr> مترادف متحلی : آراسته، مزین، زینت یافته

مترادف متحلی : آراسته، مزین، زینت یافته

متحلی

<hr> مترادف متحمل : بردبار، بلاکش، حمول، شکیبا، صابر، صبور <hr> متضاد متحمل : ناحمول، ناشکیبا <hr> برابر پارسی : سازگار، بردبار، شکیبا

مترادف متحمل : بردبار، بلاکش، حمول، شکیبا، صابر، صبور متضاد متحمل : ناحمول، ناشکیبا برابر پارسی : سازگار، بردبار، شکیبا

متحمل

<hr> مترادف متحمل شدن : تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن، اعتنا کردن، توجه کردن، به روی خود آوردن، دستخوش شدن، دچار شدن

مترادف متحمل شدن : تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن، اعتنا کردن، توجه کردن، به روی خود آوردن، دستخوش شدن، دچار شدن

متحمل شدن

متحنن

<hr> مترادف متحول : دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب <hr> متضاد متحول : ثابت <hr> برابر پارسی : دگرکننده، دگرگون

مترادف متحول : دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب متضاد متحول : ثابت برابر پارسی : دگرکننده، دگرگون

متحول

<hr> مترادف متحیر : حیران، حیرت زده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان، واله <hr> برابر پارسی : سرگشته، سردرگم، سرگردان، هاج و واج

مترادف متحیر : حیران، حیرت زده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان، واله برابر پارسی : سرگشته، سردرگم، سرگردان، هاج و واج

متحیر

<hr> مترادف متحیز : جایگزین، جای گیر

مترادف متحیز : جایگزین، جای گیر

متحیز

متخادع

متخادم

<hr> مترادف متخاصم : دشمن، ستیزه جو، متخاصمه، عدو، معاند <hr> متضاد متخاصم : دوست، متحد <hr> برابر پارسی : دشمن

مترادف متخاصم : دشمن، ستیزه جو، متخاصمه، عدو، معاند متضاد متخاصم : دوست، متحد برابر پارسی : دشمن

متخاصم

متخذ

<hr> مترادف متخصص : خبره، کاردان، کارشناس، ماهر <hr> متضاد متخصص : غیرمتخصص <hr> برابر پارسی : کارآزموده، آزموده، کاردان، کارشناس، ویژه کار، سررشته دار

مترادف متخصص : خبره، کاردان، کارشناس، ماهر متضاد متخصص : غیرمتخصص برابر پارسی : کارآزموده، آزموده، کاردان، کارشناس، ویژه کار، سررشته دار

متخصص

<hr> مترادف متخلخل : دارای خلل وفرج، پرمنفذ، خلل وفرج دار، سوراخ سوراخ، مشبک، منفذدار <hr> متضاد متخلخل : متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف <hr> برابر پارسی : میان تهی

مترادف متخلخل : دارای خلل وفرج، پرمنفذ، خلل وفرج دار، سوراخ سوراخ، مشبک، منفذدار متضاد متخلخل : متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف برابر پارسی : میان تهی

متخلخل

متخلص

<hr> مترادف متخلف : تخلف کننده، خلاف کننده، لغزشکار، خاطی، خلافکار، قانون شکن، متخاطی <hr> متضاد متخلف : درستکار <hr> برابر پارسی : گناهکار، بزهکار، لغزشکار

مترادف متخلف : تخلف کننده، خلاف کننده، لغزشکار، خاطی، خلافکار، قانون شکن، متخاطی متضاد متخلف : درستکار برابر پارسی : گناهکار، بزهکار، لغزشکار

متخلف

<hr> مترادف متخلق : خوپذیر، خوگر، متصف، خوگرفته، خوش خلق، خوش اخلاق

مترادف متخلق : خوپذیر، خوگر، متصف، خوگرفته، خوش خلق، خوش اخلاق

متخلق

متخلل

متخیل

<hr> مترادف متد : اسلوب، روال، روش، شیوه، طریق، طریقه، نحوه

مترادف متد : اسلوب، روال، روش، شیوه، طریق، طریقه، نحوه

متد

<hr> مترادف متداخل : داخل دریکدیگر، درهم، آمیخته

مترادف متداخل : داخل دریکدیگر، درهم، آمیخته

متداخل

<hr> مترادف متدارک : درک کننده، دریابنده

مترادف متدارک : درک کننده، دریابنده

متدارک

<hr> مترادف متداعی : تداعی کننده، تداعی گر <hr> برابر پارسی : هماویز، همچم، دشمن پیش آینده

مترادف متداعی : تداعی کننده، تداعی گر برابر پارسی : هماویز، همچم، دشمن پیش آینده

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین