<hr> مترادف ملاحظه کار : باحزم، دوراندیش، عاقبت نگر، محتاط <hr> متضاد ملاحظه کار : بی ملاحظه

مترادف ملاحظه کار : باحزم، دوراندیش، عاقبت نگر، محتاط متضاد ملاحظه کار : بی ملاحظه

ملاحظه کار

<hr> مترادف ملاذ : پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا

مترادف ملاذ : پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا

ملاذ

<hr> مترادف ملاز : زبان کوچک

مترادف ملاز : زبان کوچک

ملاز

<hr> مترادف ملازم : دمخور، همدم، همراه، هم نشین، خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر، لازمه، ملتزم، متلازم، ملازمه، مراقبت، مواظبت

مترادف ملازم : دمخور، همدم، همراه، هم نشین، خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر، لازمه، ملتزم، متلازم، ملازمه، مراقبت، مواظبت

ملازم

<hr> مترادف ملازمت : مقارنه، ملازمه، همراهی

مترادف ملازمت : مقارنه، ملازمه، همراهی

ملازمت

ملازه

ملاس

<hr> مترادف ملاست : نرمی، همواری ، نرم شدن <hr> متضاد ملاست : درشتی، خشونت

مترادف ملاست : نرمی، همواری ، نرم شدن متضاد ملاست : درشتی، خشونت

ملاست

ملاصق

ملاصقت

<hr> مترادف ملاط : آژند، شفته، مخلوطشن وماسه و آهک، ملات

مترادف ملاط : آژند، شفته، مخلوطشن وماسه و آهک، ملات

ملاط

ملاطفه

ملاعب

<hr> مترادف ملاعبت : بازی، تجمش، شوخی، عشق بازی، لودگی

مترادف ملاعبت : بازی، تجمش، شوخی، عشق بازی، لودگی

ملاعبت

ملاعن

ملاعین

<hr> مترادف ملافه : ملاف، شمد، ملحفه

مترادف ملافه : ملاف، شمد، ملحفه

ملافه

<hr> مترادف ملاقات : بازدید، برخورد، مقابله، تماس، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا <hr> برابر پارسی : دیدار، یکدیگر رادیدن، بهمرسی

مترادف ملاقات : بازدید، برخورد، مقابله، تماس، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا برابر پارسی : دیدار، یکدیگر رادیدن، بهمرسی

ملاقات

<hr> مترادف ملاقه : قاشق بزرگ، ملعقه، چمچه

مترادف ملاقه : قاشق بزرگ، ملعقه، چمچه

ملاقه

ملاقی

<hr> مترادف ملال : آزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت <hr> متضاد ملال : انبساط <hr> برابر پارسی : اندوه، تنگدلی، ناآرامی، دلگیری، افسردگی

مترادف ملال : آزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت متضاد ملال : انبساط برابر پارسی : اندوه، تنگدلی، ناآرامی، دلگیری، افسردگی

ملال

<hr> مترادف ملالت : آزردگی، آزرده دلی، افسردگی، اندوه، بیزاری، تکدر، حزن، دل آزردگی، دلتنگی، دلگیری، رنجش، ضجرت، سودا، کدورت، بیزار شدن، به ستوه آمدن <hr> متضاد ملالت : بهجت، نشاط

مترادف ملالت : آزردگی، آزرده دلی، افسردگی، اندوه، بیزاری، تکدر، حزن، دل آزردگی، دلتنگی، دلگیری، رنجش، ضجرت، سودا، کدورت، بیزار شدن، به ستوه آمدن متضاد ملالت : بهجت، نشاط

ملالت

ملام

<hr> مترادف ملامت : بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش، سرزنش کردن <hr> متضاد ملامت : ستایش، تمجید <hr> برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، نکوهش

مترادف ملامت : بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش، سرزنش کردن متضاد ملامت : ستایش، تمجید برابر پارسی : سرزنش، سرکوفت، نکوهش

ملامت

ملامسه

ملامین

ملان

ملانقطی

<hr> مترادف ملاهی : خوشی، عشرت، عیاشی، لهو، اسباب لهو، آلات لهو، بازیچه ها

مترادف ملاهی : خوشی، عشرت، عیاشی، لهو، اسباب لهو، آلات لهو، بازیچه ها

ملاهی

<hr> مترادف ملاک : ارباب، خان، زمین دار، فئودال، ملک دار | اصل، مایه، الگو، سند، معیار، مقیاس، مناط <hr> متضاد ملاک : زارع <hr> برابر پارسی : مایه، بنیاد، پایه

مترادف ملاک : ارباب، خان، زمین دار، فئودال، ملک دار | اصل، مایه، الگو، سند، معیار، مقیاس، مناط متضاد ملاک : زارع برابر پارسی : مایه، بنیاد، پایه

ملاک

ملایزغل

<hr> مترادف ملایم : خلیق، سازگار، صلح جو، مهربان، معتدل، نرم خو ، آهسته، به تانی، کند، یواش ، خوشایند <hr> متضاد ملایم : خشن، ناسازگار، تند، سریع، مطبوع، نوشین، ناخوشایند، نامطبوع <hr> برابر پارسی : سازگار، آرام، نرم، سست

مترادف ملایم : خلیق، سازگار، صلح جو، مهربان، معتدل، نرم خو ، آهسته، به تانی، کند، یواش ، خوشایند متضاد ملایم : خشن، ناسازگار، تند، سریع، مطبوع، نوشین، ناخوشایند، نامطبوع برابر پارسی : سازگار، آرام، نرم، سست

ملایم

<hr> مترادف ملایمت : ارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلح جویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت <hr> متضاد ملایمت : تندی، خشونت

مترادف ملایمت : ارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلح جویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت متضاد ملایمت : تندی، خشونت

ملایمت

<hr> مترادف ملبس : پوشیده، مستور، مشتبه، خلطشده، درآمیخته <hr> برابر پارسی : پوشیده، جامه برتن، جامه دار

مترادف ملبس : پوشیده، مستور، مشتبه، خلطشده، درآمیخته برابر پارسی : پوشیده، جامه برتن، جامه دار

ملبس

<hr> مترادف ملبوس : پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس <hr> برابر پارسی : پوشیدنی

مترادف ملبوس : پوشاک، پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس برابر پارسی : پوشیدنی

ملبوس

<hr> مترادف ملت : آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب، امت، خلق، قوم، مردم <hr> متضاد ملت : حکومت، دولت <hr> برابر پارسی : مردم، توده، شهروندان، مردمان

مترادف ملت : آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب، امت، خلق، قوم، مردم متضاد ملت : حکومت، دولت برابر پارسی : مردم، توده، شهروندان، مردمان

ملت

ملتئم

<hr> مترادف ملتبس : پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه

مترادف ملتبس : پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه

ملتبس

ملتثم

<hr> مترادف ملتجا : پناهگاه، ملجا، ملاذ، امن گاه

مترادف ملتجا : پناهگاه، ملجا، ملاذ، امن گاه

ملتجا

<hr> مترادف ملتجی : پناه جو، پناهنده، زینهاری

مترادف ملتجی : پناه جو، پناهنده، زینهاری

ملتجی

ملتحم

<hr> مترادف ملتزم : ملازم، همراه، متعهد، موظف، عهده دار <hr> برابر پارسی : پایبند، همدم، همراه، همیار

مترادف ملتزم : ملازم، همراه، متعهد، موظف، عهده دار برابر پارسی : پایبند، همدم، همراه، همیار

ملتزم

ملتزم شدن

ملتصق

ملتطم

ملتف

<hr> مترادف ملتفت : آگاه، بااطلاع، باخبر، متوجه، مراقب، مواظب <hr> برابر پارسی : آگاه

مترادف ملتفت : آگاه، بااطلاع، باخبر، متوجه، مراقب، مواظب برابر پارسی : آگاه

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین