ملتقی

<hr> مترادف ملتمس : التماس کننده، خواهشگر

مترادف ملتمس : التماس کننده، خواهشگر

ملتمس

<hr> مترادف ملتهب : پرالتهاب، سوزان، سوزنده، شعله ور، مشتعل <hr> برابر پارسی : پرخروش، پرشور، شوریده، فروزان، آشفته، برافروخته، سوزان

مترادف ملتهب : پرالتهاب، سوزان، سوزنده، شعله ور، مشتعل برابر پارسی : پرخروش، پرشور، شوریده، فروزان، آشفته، برافروخته، سوزان

ملتهب

ملتوی

ملجاء

<hr> برابر پارسی : لگام گیر

ملجم

<hr> مترادف ملح : نمک، ملاحت

مترادف ملح : نمک، ملاحت

ملح

<hr> مترادف ملحد : بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه

مترادف ملحد : بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه

ملحد

<hr> مترادف ملحفه : ملافه، روانداز

مترادف ملحفه : ملافه، روانداز

ملحفه

<hr> مترادف ملحق : پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته <hr> برابر پارسی : پیوست، پیوسته، وابسته

مترادف ملحق : پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته برابر پارسی : پیوست، پیوسته، وابسته

ملحق

<hr> مترادف ملحق کردن : متصل کردن، پیوند دادن، منضم کردن، الحاق کردن، افزودن

مترادف ملحق کردن : متصل کردن، پیوند دادن، منضم کردن، الحاق کردن، افزودن

ملحق کردن

<hr> مترادف ملحقات : پیوست ها، ضمایم، منضمات <hr> برابر پارسی : پیوست ها

مترادف ملحقات : پیوست ها، ضمایم، منضمات برابر پارسی : پیوست ها

ملحقات

ملحم

ملحمه

ملحه

<hr> مترادف ملحوظ : لحاظ، مدنظر، منظور، ملاحظه شده، لحاظشده

مترادف ملحوظ : لحاظ، مدنظر، منظور، ملاحظه شده، لحاظشده

ملحوظ

ملحون

<hr> مترادف ملخ : پروانه، جراد، میگو

مترادف ملخ : پروانه، جراد، میگو

ملخ

<hr> مترادف ملخص : چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر ، پاک، خالص، ناب، سره <hr> متضاد ملخص : مطول، ناخالص، ناسره

مترادف ملخص : چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر ، پاک، خالص، ناب، سره متضاد ملخص : مطول، ناخالص، ناسره

ملخص

ملدوغ

<hr> مترادف ملزم : متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته <hr> برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، وادار، بایسته

مترادف ملزم : متعهد، متقبل، مجبور، ملتزم، وادار، واداشته برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، وادار، بایسته

ملزم

ملزم شدن

ملزوم

<hr> مترادف ملس : میخوش، ترش شیرین

مترادف ملس : میخوش، ترش شیرین

ملس

ملسون

ملصق

ملطخ

ملطف

ملطفه

ملعب

<hr> مترادف ملعبه : آلت دست، بازیچه، ملعب، مسخره، مضحکه

مترادف ملعبه : آلت دست، بازیچه، ملعب، مسخره، مضحکه

ملعبه

ملعقه

<hr> مترادف ملعنت : بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری، ملعنه، بیچارگی، بدبختی، شوربختی

مترادف ملعنت : بدذاتی، شرارت، شیطنت، موذیگری، ملعنه، بیچارگی، بدبختی، شوربختی

ملعنت

<hr> مترادف ملعون : عاق، گجسته، لعنتی، لعن شده، نفرین شده، منفور <hr> برابر پارسی : نفرین شده، رانده شده، گجسته، گجستک

مترادف ملعون : عاق، گجسته، لعنتی، لعن شده، نفرین شده، منفور برابر پارسی : نفرین شده، رانده شده، گجسته، گجستک

ملعون

ملغم

ملغمه

<hr> برابر پارسی : برکنار، بی اثرشده، برافتاده، ازمیان رفته

برابر پارسی : برکنار، بی اثرشده، برافتاده، ازمیان رفته

ملغی

ملفف

ملفق

<hr> مترادف ملفوظ : تلفظشده، اداشده، تلفظپذیر، قابل تلفظ <hr> برابر پارسی : سخن گفته شده، آواپذیر، آوایی

مترادف ملفوظ : تلفظشده، اداشده، تلفظپذیر، قابل تلفظ برابر پارسی : سخن گفته شده، آواپذیر، آوایی

ملفوظ

ملفوف

ملق

<hr> برابر پارسی : نامیده شده به، نامیده شده، نامیده، نامگرفته

برابر پارسی : نامیده شده به، نامیده شده، نامیده، نامگرفته

ملقب

ملقق

ملقلق

ملقن

ملقی

<hr> مترادف ملل : ملت ها، اقوام، قبایل، قبیله ها، خلق ها، قوم ها ، ادیان، مذاهب <hr> متضاد ملل : نحل، نحله ها <hr> برابر پارسی : کشورها، کشور، جهان، جهانی

مترادف ملل : ملت ها، اقوام، قبایل، قبیله ها، خلق ها، قوم ها ، ادیان، مذاهب متضاد ملل : نحل، نحله ها برابر پارسی : کشورها، کشور، جهان، جهانی

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین