<hr> مترادف منقح : اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف

مترادف منقح : اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف

منقح

منقذ

<hr> مترادف منقرض : برانداخته، سرنگون، مضمحل، نابود، نابودشده، ازمیان رفته <hr> برابر پارسی : ازهم پاشیده، نابود، برکنار، سرنگون

مترادف منقرض : برانداخته، سرنگون، مضمحل، نابود، نابودشده، ازمیان رفته برابر پارسی : ازهم پاشیده، نابود، برکنار، سرنگون

منقرض

<hr> مترادف منقسم : تقسیم شده، بخش بخش، حصه حصه

مترادف منقسم : تقسیم شده، بخش بخش، حصه حصه

منقسم

<hr> مترادف منقش : پرنقش، مرتسم، منقوش، نقش دار، نگارین

مترادف منقش : پرنقش، مرتسم، منقوش، نقش دار، نگارین

منقش

<hr> مترادف منقصت : عیب، عیبناکی، کمی، کاستی، نقص، نقصان

مترادف منقصت : عیب، عیبناکی، کمی، کاستی، نقص، نقصان

منقصت

منقض

<hr> مترادف منقضی : سپری، سرآمده، گذشته

مترادف منقضی : سپری، سرآمده، گذشته

منقضی

منقط

<hr> مترادف منقطع : جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته ، بریده، منصرم <hr> متضاد منقطع : پیوسته، ممتد <hr> برابر پارسی : جدا شده، تکه، بریده

مترادف منقطع : جدا، قطع، گسسته، منفصل، منفک، ناپیوسته ، بریده، منصرم متضاد منقطع : پیوسته، ممتد برابر پارسی : جدا شده، تکه، بریده

منقطع

<hr> مترادف منقل : آتشدان، مجمر، ناردان <hr> برابر پارسی : آتشدان

مترادف منقل : آتشدان، مجمر، ناردان برابر پارسی : آتشدان

منقل

<hr> مترادف منقلب : انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول، واژگون، برگشته، ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته <hr> برابر پارسی : آشفته، برانگیخته، پریشان، شوریده

مترادف منقلب : انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول، واژگون، برگشته، ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته برابر پارسی : آشفته، برانگیخته، پریشان، شوریده

منقلب

منقلع

منقله

منقلی

منقور

<hr> مترادف منقوش : منقش، نقش پذیر، نقش دار، نگاشته، نقش شده <hr> برابر پارسی : نگاشته، کنده شده، نگارشده، برنگاریده، نگارین

مترادف منقوش : منقش، نقش پذیر، نقش دار، نگاشته، نقش شده برابر پارسی : نگاشته، کنده شده، نگارشده، برنگاریده، نگارین

منقوش

منقوص

<hr> مترادف منقول : جابه جاکردنی، انتقال پذیر، قابل حمل ، بازگو، روایت، نقل، نقل شده، روایت شده، مروی، نقلی <hr> متضاد منقول : غیرمنقول، عقلی، معقول <hr> برابر پارسی : جابجا شده، بازگفته، برگرفته

مترادف منقول : جابه جاکردنی، انتقال پذیر، قابل حمل ، بازگو، روایت، نقل، نقل شده، روایت شده، مروی، نقلی متضاد منقول : غیرمنقول، عقلی، معقول برابر پارسی : جابجا شده، بازگفته، برگرفته

منقول

منقی

منم منم

مننژیت

<hr> مترادف منها : تفریق، کسر ، به جز <hr> متضاد منها : جمع

مترادف منها : تفریق، کسر ، به جز متضاد منها : جمع

منها

منهاج

منهتک

<hr> مترادف منهج : راه، طریق، منهاج، نهج

مترادف منهج : راه، طریق، منهاج، نهج

منهج

<hr> مترادف منهدم : خراب، مخروب، ویران، محو، نابود، نیست <hr> متضاد منهدم : معمور <hr> برابر پارسی : نابود، فروپاشیده، فروریخته، ویران

مترادف منهدم : خراب، مخروب، ویران، محو، نابود، نیست متضاد منهدم : معمور برابر پارسی : نابود، فروپاشیده، فروریخته، ویران

منهدم

<hr> مترادف منهزم : تارومار، شکست خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب

مترادف منهزم : تارومار، شکست خورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب

منهزم

منهضم

<hr> مترادف منهل : آبشخور، مشرب

مترادف منهل : آبشخور، مشرب

منهل

منهمک

منهوب

<hr> مترادف منهی : جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش

مترادف منهی : جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش

منهی

<hr> مترادف منوال : آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه، نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه <hr> برابر پارسی : روش، شیوه، روند، بربست، گونه، روال

مترادف منوال : آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه، نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه برابر پارسی : روش، شیوه، روند، بربست، گونه، روال

منوال

منوب

<hr> مترادف منور : درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر <hr> متضاد منور : مکدر، بی نور <hr> برابر پارسی : پرفروغ، پردرخشش | ( منوّر ) شید

مترادف منور : درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر متضاد منور : مکدر، بی نور برابر پارسی : پرفروغ، پردرخشش | ( منوّر ) شید

منور

<hr> مترادف منوط : بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته <hr> برابر پارسی : وابسته، آویخته، بازبسته

مترادف منوط : بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته برابر پارسی : وابسته، آویخته، بازبسته

منوط

<hr> مترادف منون : تنوین دار

مترادف منون : تنوین دار

منون

<hr> مترادف منوی : قصد، مراد، نقشه، نیت، هدف

مترادف منوی : قصد، مراد، نقشه، نیت، هدف

منوی

منکب

<hr> مترادف منکر : اثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی | انکارکننده، تکذیب کننده، جاحد، ردکننده <hr> متضاد منکر : معروف، زشت، ناپسند | معتقد، مؤمن <hr> برابر پارسی : ناپذیرا، ناباور، نپذیرفت، نپذیرفتن

مترادف منکر : اثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی | انکارکننده، تکذیب کننده، جاحد، ردکننده متضاد منکر : معروف، زشت، ناپسند | معتقد، مؤمن برابر پارسی : ناپذیرا، ناباور، نپذیرفت، نپذیرفتن

منکر

<hr> مترادف منکرات : زشتی ها، منهیات <hr> متضاد منکرات : حسنات

مترادف منکرات : زشتی ها، منهیات متضاد منکرات : حسنات

منکرات

<hr> مترادف منکسر : شکسته، ناراست <hr> متضاد منکسر : مستقیم <hr> برابر پارسی : شکسته، شکسته شونده، درهم شکسته

مترادف منکسر : شکسته، ناراست متضاد منکسر : مستقیم برابر پارسی : شکسته، شکسته شونده، درهم شکسته

منکسر

منکسف

منکشف

<hr> مترادف منکوب : تارومار، تباه، سرکوب، قلع وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب، نکبتی، رنج رسیده، مصیبت دیده، مشقت دیده، سختی دیده

مترادف منکوب : تارومار، تباه، سرکوب، قلع وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب، نکبتی، رنج رسیده، مصیبت دیده، مشقت دیده، سختی دیده

منکوب

منکوح

<hr> مترادف منکوس : واژگون، وارونه، سروته، معکوس، وارو

مترادف منکوس : واژگون، وارونه، سروته، معکوس، وارو

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین