فرهنگ معین

ولو شدن

ولوج

ولود

ولوع

<hr> مترادف ولوله : آشوب، جوش وخروش، جیغ وداد، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غوغا، فریاد، همهمه، هنگامه، هیاهو <hr> متضاد ولوله : سکوت <hr> برابر پارسی : غوغا، آشوب، جنجال

مترادف ولوله : آشوب، جوش وخروش، جیغ وداد، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غوغا، فریاد، همهمه، هنگامه، هیاهو متضاد ولوله : سکوت برابر پارسی : غوغا، آشوب، جنجال

ولوله

ولوله انداختن

ولوم

<hr> مترادف ولگرد : بی سروپا، بیکار، بیکاره، ولو، هرزه گرد، هرزه، هرزه پا

مترادف ولگرد : بی سروپا، بیکار، بیکاره، ولو، هرزه گرد، هرزه، هرزه پا

ولگرد

<hr> مترادف ولی : سرپرست، قیم، کفیل، وصی، مرشد، دوست <hr> برابر پارسی : سرپرست

مترادف ولی : سرپرست، قیم، کفیل، وصی، مرشد، دوست برابر پارسی : سرپرست

ولی

ولی نعمت

ولی کردن

ولی کردن ( ((. کَ دَ)

<hr> مترادف ولید : بنده، زاده، کودک، مولود

مترادف ولید : بنده، زاده، کودک، مولود

ولید

<hr> برابر پارسی : جانشین

ولیعهد

<hr> مترادف ولیمه : سور، ضیافت، عروسی، عیش، مهمانی

مترادف ولیمه : سور، ضیافت، عروسی، عیش، مهمانی

ولیمه

<hr> مترادف ولیک : اما، ولی، ولیکن

مترادف ولیک : اما، ولی، ولیکن

ولیک

ولیکن

ون

ونج

وند

وندیداد

وننگ

<hr> برابر پارسی : ناهید

ونوس

ونکول

<hr> مترادف ونگ : تهیدست، سایل، گدا، مفلس، تهی، خالی، زشت، کریه، بانگ، زاری، صدا، گریه

مترادف ونگ : تهیدست، سایل، گدا، مفلس، تهی، خالی، زشت، کریه، بانگ، زاری، صدا، گریه

ونگ

ونگ زدن

ونگ ونگ کردن

وه

<hr> مترادف وهاب : بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب <hr> متضاد وهاب : بخیل

مترادف وهاب : بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب متضاد وهاب : بخیل

وهاب

وهابی

<hr> مترادف وهاج : درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان

مترادف وهاج : درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان

وهاج

وهب

وهدات

وهده

<hr> مترادف وهله : بار، دفعه، لحظه، مرتبه، مرحله، مورد، نوبت

مترادف وهله : بار، دفعه، لحظه، مرتبه، مرحله، مورد، نوبت

وهله

<hr> مترادف وهم : ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس <hr> متضاد وهم : یقین <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، پندار

مترادف وهم : ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس متضاد وهم : یقین برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، پندار

وهم

<hr> مترادف وهمناک : ترسناک، خوف آمیز، خوفناک، رعب انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، وحشت افزا، وحشتناک، وهم انگیز، هراس انگیز، هولناک

مترادف وهمناک : ترسناک، خوف آمیز، خوفناک، رعب انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، مدهش، موحش، مهیب، وحشت افزا، وحشتناک، وهم انگیز، هراس انگیز، هولناک

وهمناک

<hr> مترادف وهن : اهانت، تحقیر، توهین، سرشکستگی، ارتخا، بیحالی، رخوت، سستی، ضعف، فتور

مترادف وهن : اهانت، تحقیر، توهین، سرشکستگی، ارتخا، بیحالی، رخوت، سستی، ضعف، فتور

وهن

وهن افکندن

وهنگ

وهوهه

وهی

ووشو

<hr> مترادف وول : تکان، جنبش، حرکت <hr> متضاد وول : سکون

مترادف وول : تکان، جنبش، حرکت متضاد وول : سکون

واژه های حرف "و" - فرهنگ معین